Louis POV
خیلی گرمه,حس میکنم دارم تو دیگ بخار میپذم,بسختی نفس میکشم و یکی داره با پتک اهنی میکوبه توی سرم , پلکامو بهم فشار میدم و باز میکنم ,سرم گیج میره,خب فک کنم تنها چیزی که میخوام الان آبه,یه وان پر آب ,یه لیوان آب برای خوردن ,مهم نیست فقط آب میخوام
سمت در اتاق میرم و متوقف میشم برمیگردمو به تخت و فضای اتاق نگاه میکنم واو! یه تخت بزرگ فضای سفید و طلایی رنگ اتاق, خیلی ساده و زیبا , اوه نه فاکککک اینجا اتاق من نیست به بدنم نگاه میکنم یه تیشرت غریبه یه پیجامه ی غریبه , این که داستان فرشته ها نیست ,محض رضای فاک من چطوری اومدم اینجا ! اوه نه ,من دیشب یه گندی زدم ,حتما همینطوره
از بازوم نیشگون میگیرم ,احمق احمق ,دیگه نباید مشروب بخوری ,قول بده لویی ویلیام تاملینسون, میدونم که وقتی حالم خوب بشه قولمو یادم میره , خب حدسم اینه خونه ی زین باشم ,برای بار اول ,قرار اول ,خیلی آبرو ریزیه
یه نفس عمیق و درو باز میکنم,خب یه راهرو و چند تا در میبینم اینجا فضا کاملا تیره تره ,سمت چپ پله میخوره بسمت پایین , از پله ها میرم پایین ,خب اینجا یه اشپز خونه و تمام فضای رو به رو شیشه ایه و بعد بیرون یه استخر با کلی آفتاب گیر , به خونه ی لاکژری زین خوش اومدی لویی احمق
دستمو به صورتم میکشم ,جالبه که هیچکس نیست ,یا حداقل من کسی رو ندیدم , بعد دستشویی و شستن سرو صورتم به اشپزخونه سر زدم
:صبح بخیر
یا مسیح , قلبم از دهنم بیرون اومد ,خب این زین نیست
:صبح ...بخیر!
:خب اول صبحانه بخور ,بعد میتونی بری و دوست پسرتو بیدار کنی , البته اون حالا حالاها بیدار نمیشه
خب اون هریه ,و با ماگش از روی صندلی داخل اشپزخونه بلند شد و رفت بیرون ,با یه کتاب ,ساعت ۷ و ۴۰ دقیقه ی صبح کی کتاب میخونه! خب من دارم به ساعت روی کانتر اشپزخونه نگاه میکنم , اوه خدای من لباسامو کجا گذاشتن!
:هی هی,عام یعنی ,ببخشید !
هری بدون اینک سرشو از رو کتاب برداره چشماشو سمت من چرخوند
:اومم,لباسام,یعنی ,اونایی که دیشب تنم بود!
:من کسی نیستم که لباساتو عوض کرده بیب
و دوباره مشغول کتابش شد:ممنونم
خب پس زین بوده , اوه صدای شکمم بهم گفت یکم نون تست و کره بادوم زمینی بخورم و بعد , یا مسیح این چایی مورد علاقه ی منه که دارم میبینم?!
واو کمی گشتم تا یه ماگ پیدا کنم , یکی پیدا کردم ولی, توی یه محافظ شیشه ایه! خب مهم نیست شاید پولدارا اینطوری ان ,خواستم برش دارم که یکی از پشت دستمو گرفت
:اگه از زندگیت سیر شدی اونو بردار
:چی! اوه ببخشید من ,من فقط ,باور کن

YOU ARE READING
TWINS
Fanfiction❌Complete❌ ژانر : اجتماعی _رومنس #1 stylinson #2 larry #3 louisandharry #20 onedirection &...💙💚 وقتی بین دوست داشتن و عشق فاصله ای نیست اما تفاوت زیادی بین این دو کلمه اس مثلث عشقی دو قلوهای استایلز 💚💙💚و لویی این یه داستانه برای لرری (لدوارد)...