chapter 32

2.3K 353 545
                                    


.
.
ادوارد دستشو روی موهای کت کشید
:اشکال نداره کت , تو نمیدونستی ,دیگه گریه نکن ,... چرا انقد دور بر من همه گریه میکنن

لویی سمت ادوارد رفت و دستشو گرفت
:بیا بشین روی تختت , باید استراحت کنی

ادوارد دست لویی رو گرفت و از کنار کت بلند شد

کت اشکاشو پاک کرد و از روی زمین بلند شد , نمایشش بعد از دویدن توی خونه و بغل کردن ادوارد و افتادن زمین و کلی گریه کردن تموم شده بود تقریبا , روی صندلی نشست

:اگه اتفاقی میفتاد هرگز ..هرگز خودمو نمیبخشیدم

:به این میگی چی?...این اتفاق نیست? البته که نیست , تو بوجودش اوردی

:لویی ,لطفا , میبینی که , اون که نمیخواسته منو بکشه که

:اره معلومه

لویی کلافه بالشت ادوارد رو مرتب کرد و کنارش نشست

:لویی ,میشه بیرون منتظر باشی?

:چرا?

:میخوام با کت حرف بزنم , لطفا

لویی میدونست ادوارد بهش دروغ نمیگه پس بعدا همه چیزو ازش میپرسید ,نگاه پر از نفرتی به کت انداخت و از اتاق بیرون رفت

در که بسته شد ادوارد نگاهشو به کت داد
:حالا بهم بگو جریان چیه

:ج جریان چی? مطمئنی تاملینسون پشت در نیست?

:لویی شعور کافی برای این کارو داره , بهتره بحث و عوض نکنی , تو منو میشناسی ,نذار خودم ته مارجرا رو در بیارم , زودباش بگو اون شب چه اتفاقی افتاد

:مگه ...یادت نمیاد?

:تو فکر کن نه ...بگو

:خب ,خب ,... آم ,اونشب اومدم خونه ات و تو از سر کار اومدی و سردرد داشتی ,عاممم... خب , گفتی نمینوشی ,میدونی من شمپین خریده بودم ... و ... تو یعنی ما ,یکم حرف زدیم و بعد نمیدونم چی شد , میدونی ,من ,... من سمتت اومدم و بوسیدمت و .. تو .. منو پس زدی ,... ولی بعدش ... خیلی ,میدونی , .. اخرش به جاهای باریک کشید که تاملینسون و هری اومدن و ....

:میدونی داری چرت میگی مگه نه? .... چرا باید اینکارو کرده باشم ! ... برام مهم نیست اگه هر کسی یه جور منو شناخته ,من خودمو خوب میشناسم , کسی که تو داری درموردش حرف میزنی من نیستم

:باشه ... باشه .... تو فقط , فقط بلدی از احساست دیگران استفاده کنی , تا لویزا بود من نفر دوم بودم ,حالام این پسره , تو اونشب با لذت خواب....

:اگه بخوای ادامه بدی چشممو روی دوستیمون میبندم کت

:حقیقت تغییر نمیکنه , تو اون شب با من بودی , ... بهتره لویی رو به حال خودش بذاری , اون پسر گناهی نکرده که بین شما دوتا پاس داده میشه , بذار هری زندگیشو جمع و جور کنه , ... یک بار هم که شده تو مسائل عشقیش دخالت نکن , و ...فقط ولشون کن , اگه عاشقشی ,و به هری اهمیت میدی ,باید اینکارو بکنی

TWINSWhere stories live. Discover now