LAST PART

3.8K 378 737
                                    

🏴
🏴
🏴
🏴
🏴
🏴
🏴

زین ناخن هاشو دونه دونه میجوید که دست هری روی شونه اش فرود اومد

:آروم باش الانه که راهی بیمارستان بشی

:من چرا استرس دارم

هری چشماشو چرخوند
:ما دوتا زیاد از این حرفا بهم میزنیم ولی هیچ فایده ای نداره

کنار زین نشست و به راهرو نگاه کرد
:اینطوری نیست که بخوام الان مال من باشه باور کن هری ,فقط استرس دارم

:وقتی مراسم تموم شد همه چیو باور میکنی , بعد این داستان رو تموم میکنی , تو چرا هنوز با کسی نیستی?

:نمیخواستم انتخابم بخاطر فراموشی پری باشه

:همه داریم عاقل تر میشیم

زین هری رو به شوخی هل داد
:تو! هرگز

هردو خندیدن
:مراسم الان شروع میشه بهتره بریم یه جا بشینیم

زین و هری روی صندلی ها نشستن , خیلی از افراد اونجا رو نمیشناختن , راستش تقریبا هیچ کس رو نمیشناختن

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.


زین و هری روی صندلی ها نشستن , خیلی از افراد اونجا رو نمیشناختن , راستش تقریبا هیچ کس رو نمیشناختن

تا اینکه بعد چند دقیقه هوا کمی تاریک شد و همه ی صندلی ها تقریبا پر شده بود , پدر روحانی کنار پیتر ایستاده بود

زین زد به بازوی هری

:اونجا رو نگاه کن , کی اومدن !?

هری رد انگشت زین رو گرفت کمی اونطرف تر باغ ادوارد و لویی رو دید که در حال حرف زدن بودن

:خب خب خب , کی بود داشت یه چیزایی در مورد تموم شدن مراسم و فراموش کردن و این حرفا میزد?

:خفه شو زین

:هییی کمتر نگاشون کن خوردیشون

:ببین چه طور میخنده

:اگه ادوارد منو میخاست منم میخندیدم , دارن همو میخورن

:آهههه بس کن زین , تو مدام داری این حرفارو میزنی ,راستشو بگو کراش یا همچین چیزی روی ادوارد داری?

:کوری?...من از بچگی دوسش داشتم لعنتی ,یادت رفته یه بار دستم بخاطرش شکست?

:من فکر میکردم شوخی میکنی

TWINSOnde histórias criam vida. Descubra agora