CHAPTER 15 S2

2.1K 280 338
                                    


.

.
.

ادوارد چمدونش رو داخل جعبه ی ماشین گذاشت

سوار ماشین شد و کنار لویی صندلی عقب نشست

:جوزف لطفا از مسیر فونترو مارو ببر

:حتما آقا

جوزف ماشین رو براه انداخت
لویی دستهای ادوارد رو باز کرد , بغلش دراز کشید و تکیه اشو به سینه ی ادوارد داد

:تا حالا انقدر احساس خوشبختی نکرده بودن

:ممنونم دال , این جملات حس خوبی بهم میده

لویی لبخند زد و خواست چیزی بگه که گوشیش زنگ خورد

:این دیگه کیه! ...... الو?......اوه .... عا آره .... اصلا شماره منو از کجا گیر اوردی? ....... اره اره اصلا به تو چه , ...... من با تو هیچ رابطه ای ندارم , هرکاریم میکنم به خودم..... بس کن ....... اره اره من یه هرزه ام و به تو ربطی نداره , ازت متنفررررم

ادوارد که با تعجب به لویی نگاه میکرد با دیدن اشکاش اونو به سینه اش چسبوند

:چی شده بیبی دال ?

:به به زین بگو ..بگو دیگه ... شماره منو به کسی ندههه

:خدای من ,.....لویی! کی بهت زنگ زد ?

:هری بود ,بهم گفت ... گفت من بخاطر ... یه چیزی ... یعنی ... یه کاری اومدم تورین باهات ... گفت من یه هرزه امممم , چرا دست از سرم بر نمیدارههههه

ادوارد دستشو به پشت لویی کشید و موهاشو بوسید

:آروم باش ,اروم باش پسر شیرین من , میدونی که حرفاش حقیقت نداره , اون الان بخاطر نداشتنت ناراحته ,وگرنه اگه حرفاش درست بود ,چرا میخواست تورو برای خودش داشت باشه?

لویی صورتشو پاک کرد , بعد مکثی که به حرف های ادوارد فکر میکرد گفت

:اره ...  اصا هرچی که هستم به اون مربوط نمیشه

:مای لاولی بوی , از این بیشتر هم میشه بامزه باشی? اوه خدای من تو منو ضعیف میکنی

لویی حس کرد صورتش داغ شده , سرشو روی سینه اد گذاشت و با انگشت روی دست اد طرح نامشخصی کشید

:دیگه به چیزایی که هیچ شباهتی به شخصیت تو ندارن فکر نکن , ما زمان طولانی رو توی هواپیما هستیم , نمیخوام سردرد بگیری

:اوهوم , میتونم بخوابم?

:تو هواپیما... ,اره

:باشه

......................

زین کنار در ایستاد , با بی حوصلگی چمدون رو از هری گرفت

:این رفتارای بچگانه چیه اخه?

:زین برو کنار ,به چمدون منم دست نزنننن

TWINSOù les histoires vivent. Découvrez maintenant