chapter 12

2.6K 424 201
                                    

Edward pov

آخرین باری که انقدر نوشیدم یک سال پیش بود ,دقیقا یکسال پیش ,دو سال از اون روز نحس میگذره و هرسال همین موقع من عقلم رو از دست میدم , بخاطر اختلاف ساعت وقتی رسیدم لندن نتونستم بخوابم , امیدوارم به اون دختر زیاد فشار نیاورده باشم ,شایدم پسر بود !

آه , فقط یادمه پولشو کنار آباژور گذاشتم و اومدم شرکت , البته اگه مارک (راننده شخصی) نبود احتمالا سر از یه جهنم در میاوردم ,چند ساعته سرم روی میز بلند و چوبی شرکته و دارم به تابلوی رو به روم خیره نگاه می کنم .

بلند شدم و وارد اتاق پشتی شدم لباس هامو دراوردم و رفتم زیر دوش , آب سرد رو باز کردم ,بدنم تقریبا یه سکته رو رد کرد ولی اهمیت ندادم , محکم زیر فشار آب ایستادم , باید این مستی رو بگذرونم و تا سال دیگه نزدیک هیچ مشروبی نشم .

louis pov

قبل از اینکه گوشیم زنگ بخوره از خواب بیدار شدم  , بدنمو کش و قوص دادم که حس سوزش و یه درد منو متوجه کرد که دیشب چه اتفاقی افتاده ,  اروم و بی صدا صورتمو بین دستام گرفتم و خندیدم

کاری که منو زین یک ماه بیشتر نتونستیم انجامش بدیم , هری تو یه هفته انجامش داد , پس اون واقعا به من علاقه داره , نگاهی به اطراف کردم هیچکس اینجا نبود  , اتاق خالی بود ,نه یاد داشتی نه گلی !

آه بیخیال لویی این چیزا برا تو فیلماس, یه بسته ی تا نخورده و بسیار نو از دلار های روزرو بانک امریکا کنار تخت بود ,واو ,اینا اینجا چیکار میکنه !

شونه هامو بالا انداختم و احساس خوبی به راه رفتن نداشتم ,خیلی سوزش داشتم رفتم سمت حمام و دوش گرفتم

بیرون اومدم و خودمو خشک کردم و شلوار و تیشرتمو پوشیدم و کیفمو برداشتم باید دو ساعت دیگه میرسیدم به کتابفروشی , راستش خونه به حدی خلوت بود که فکر میکردم هیچ کس داخل نشده و من تو خواب ارضا شدم ! یکم ترسناکه ! کمی با دست  پشتمو فشار دادم و خب کاش این کارو نمیکردم چون از درد لبامو گاز گرفتم و فک کنم خون اومد

#To my curly

"صبح بخیر , اگه تا چند دقیقه دیگه چیزی نگی فکر میکنم یه مشکلی هست ,تو باید رفتارتو بهتر کنی ,چه دوست پسر نمونه ای!"

یکم ناراحتم ,اون بدون هیچ حرفی یا حتی پیامی گذاشته رفته ,و خب با اشپزخونه که مواجه شدم میبینم که اینجام خبری از یک صبح با عشق نیست ,که شکمم با صداش حرفمو تایید کرد, از یخچال کره بادوم زمینی دراوردم و نون هارو توی توستر گذاشتم تا گرم شن  و چای ساز رو روشن کردم
روی صندلی پایه بلند کنار پیشخون نشستم و گوشیمو چک کردم

خب هیچ پیام ,زنگ ... آه تبریک میگم لویی خیلی طرفدار داری , حتی لیام هم دیگه کاریت نداره , فکر کنم باید یه نقشه ی بازگرداندن پری به زین طراحی کنم , واقعا پشتم اذیتم میکنه

TWINSWhere stories live. Discover now