CHAPTER 18 S2

2.2K 314 326
                                    


.
.
.
.

:لویی? عزیزم ? بیدار شو

:یکم دیگه

لویی به پهلوش جرخید
:هری و زین دارن میرن, نمیخوای باهاشون خداحافظی کنی?

لویی انگشتشو به چشماش مالید , چرخید سمت ادوارد بدون باز کردن چشماش دستشو بلند کرد تا صورت ادوارد رو لمس کنه ,ادوارد سرشو خم کرد ,وقتی دستش به صورت ادوارد خود لبخند زد

:صببخیر ادی

:صببخیر سانشاین
دست لویی رو بوسید

:بیدار شدی? تا ۲۰ دقیقه ی دیگه پایین باش

:باشه , الان میام پایین

ادوارد از کنار تخت بلند شد , سمت در که میرفت نگاهی به لویی انداخت که داشت از روی تخت بلند میشد ,از اتاق بیرون اومد و میز صبحانه رو چید ,گوشیش رو برداشت و لپتاپشو روی پاهاش گذاشت

:الو..... اره انجام شدن الان میفرستم لطفا به جرارد بگو برای اقای میزوکی تمام فرم ها رو بفرسته , نه فرم چهل و هشت برای شرکت گاساچه , باشه , امضاها رو ..... به منشیم بگو همه رو بیاره اینجا ,..... همین الان بیاره ,.....نه امروز نمیام ...... به چارلی بگو ممنونم ....فعلا

با لپتاپش مشغول شد که هری و زین دور میز نشستن

:ادوارد ,بیا با هم صبحانه بخوریم

:باشه هری ,بذار لویی هم بیاد

زین لبهاشو گاز گرفت تا نخنده ,اروم زیر گوش هری زمزمه کرد

:حکومت دست لوییه?

:به هر حال لویی یه جورایی اسم یه پادشاهه

:ولی این یکی شبیه ملکه هاس!

ادوارد لپ تاپشو بست , کنار راهپله ها ایستاد و داد زد

:لویی تاملینسون ۱۹ دقیقه شد ? امیدوارم تا یک دقیقه ی دیگه پایین باشی اگه نه بعدا عواقبشو میبینی

زین آب دهنشو قورت داد
:هرچی گفتمو پس میگیرم

هری محکم با دست جلو دهن خودشو گرفت , مسلما زمان درستی برای خندیدن نبود

ادوارد کاملا خونسرد روی یکی از صندلی ها نشست ,بلافاصله لویی در حالیکه با سرعت میدوید هم به جمعشون سر میز صبحانه اضافه شد

:ادی...این...یعنیی... هرچی دنبال

:نفس بکش لویی , بعد حرفتو بزن

لویی چند بار نفس عمیق کشید
:مسواکمو پیدا نمیکردم , ببخشید

:سر بیست دقیقه اینجا بودی پس اشکالی نداره , لطفا شروع کنید

لویی,زین و هری تو سکوت کامل شروع کردن به خوردن صبحانه ,هر کدوم بهم نگاهی مینداختن ,تنها کسی که به صبحانه متمرکز بود فقط اد بود

TWINSOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz