.
.
.
.:لویی? عزیزم ? بیدار شو
:یکم دیگه
لویی به پهلوش جرخید
:هری و زین دارن میرن, نمیخوای باهاشون خداحافظی کنی?لویی انگشتشو به چشماش مالید , چرخید سمت ادوارد بدون باز کردن چشماش دستشو بلند کرد تا صورت ادوارد رو لمس کنه ,ادوارد سرشو خم کرد ,وقتی دستش به صورت ادوارد خود لبخند زد
:صببخیر ادی
:صببخیر سانشاین
دست لویی رو بوسید:بیدار شدی? تا ۲۰ دقیقه ی دیگه پایین باش
:باشه , الان میام پایین
ادوارد از کنار تخت بلند شد , سمت در که میرفت نگاهی به لویی انداخت که داشت از روی تخت بلند میشد ,از اتاق بیرون اومد و میز صبحانه رو چید ,گوشیش رو برداشت و لپتاپشو روی پاهاش گذاشت
:الو..... اره انجام شدن الان میفرستم لطفا به جرارد بگو برای اقای میزوکی تمام فرم ها رو بفرسته , نه فرم چهل و هشت برای شرکت گاساچه , باشه , امضاها رو ..... به منشیم بگو همه رو بیاره اینجا ,..... همین الان بیاره ,.....نه امروز نمیام ...... به چارلی بگو ممنونم ....فعلا
با لپتاپش مشغول شد که هری و زین دور میز نشستن
:ادوارد ,بیا با هم صبحانه بخوریم
:باشه هری ,بذار لویی هم بیاد
زین لبهاشو گاز گرفت تا نخنده ,اروم زیر گوش هری زمزمه کرد
:حکومت دست لوییه?
:به هر حال لویی یه جورایی اسم یه پادشاهه
:ولی این یکی شبیه ملکه هاس!
ادوارد لپ تاپشو بست , کنار راهپله ها ایستاد و داد زد
:لویی تاملینسون ۱۹ دقیقه شد ? امیدوارم تا یک دقیقه ی دیگه پایین باشی اگه نه بعدا عواقبشو میبینی
زین آب دهنشو قورت داد
:هرچی گفتمو پس میگیرمهری محکم با دست جلو دهن خودشو گرفت , مسلما زمان درستی برای خندیدن نبود
ادوارد کاملا خونسرد روی یکی از صندلی ها نشست ,بلافاصله لویی در حالیکه با سرعت میدوید هم به جمعشون سر میز صبحانه اضافه شد
:ادی...این...یعنیی... هرچی دنبال
:نفس بکش لویی , بعد حرفتو بزن
لویی چند بار نفس عمیق کشید
:مسواکمو پیدا نمیکردم , ببخشید:سر بیست دقیقه اینجا بودی پس اشکالی نداره , لطفا شروع کنید
لویی,زین و هری تو سکوت کامل شروع کردن به خوردن صبحانه ,هر کدوم بهم نگاهی مینداختن ,تنها کسی که به صبحانه متمرکز بود فقط اد بود
CZYTASZ
TWINS
Fanfiction❌Complete❌ ژانر : اجتماعی _رومنس #1 stylinson #2 larry #3 louisandharry #20 onedirection &...💙💚 وقتی بین دوست داشتن و عشق فاصله ای نیست اما تفاوت زیادی بین این دو کلمه اس مثلث عشقی دو قلوهای استایلز 💚💙💚و لویی این یه داستانه برای لرری (لدوارد)...