CHAPTER 5 S2

1.8K 322 208
                                    


.
.
.

لویی خیابون رو نگاه کرد و با عصبانیت سمت خط کشی عابر حرکت کرد

هنوز چراغ سبز نشده بود که با حرص سمت خیابون رفت و صدای بوق ماشین ها بلند شد

لویی لگدی توی هوا پرت کرد و داد زد و دستاشو بالا برد

:گمشو بابا ...

چراغ سبز شد و دوید سمت دیگه خیابون و خواست تاکسی بگیره که یه تاکسی جلوش پارک کرد 

لویی خم شد و ادرس رو گفت و در عقب رو باز کرد و نشست

:مرتیکه احمق

:منو میگی?

لویی یه هو از جاش پرید و چشماش گرد شد

:تو...تو کی اومدی تو?

:من تاکسی رو گرفتم و گفتم سوارت کنه ,... به من گفتی احمق?

:نه ..یکی داشت زیرم میگرفت به اون گفتم

:رتبه ات چند شد ?

:چی?

:رای گیری جلسه ات

:بخاطر یه نفر نتونستم رتبه امو نگاه کنم

ادوارد لبخند زد و چشماشو بست و سرشو تکون داد

:هوووف, فردا برمیگردی?

:تو از کجا میدونی?

:روال عادیه , امیدوارم یه روز با هری بتونی بیای و با خانواده اشنا بشی

:اقا من همینجا پیاده میشم

لویی دستشو سمت در برد و ادوارد گرفتش

:چیکار میکنی لویی?

:من چیکار میکنم ? من ? بخودت و کارات نگاه کن , ادوارد استایلز , واقعا این چیزیه که میخوای ? من با هری باشم ?

:خواست من اصلا مهم نیست , این تویی که تصمیم میگیری , لطفا اروم باش

:پس بذار خودم تصمیم بگیرم

ادوارد دستاشو بالا برد
:باشه من چیزی نگفتم

:کجا میری ?

:خونه ام

:خونه ی خودت ,اینجا خونه داری ? پیش خانوادت نمیری?

:اره خونه ی خودم , نه دیشب اونجا بودم , نمیخام ازم سیر بشن

و شروع کرد به خندیدن

لویی خندید و گفت
:تو دیوونه ای کی از تو سیر میشه !

ادوارد به لویی نگاه کرد که هنوز لبخند میزد و می درخشید , این خودخواهیه اگه اونو برای خودش بخواد ?

راننده ماشین رو متوقف کرد
:رسیدیم آقا

:لویی باید پیاده شی

لویی کمی فکر کرد دست ادوارد رو گرفت
:همینجا منتظر بمونین ,ترو خدا باشه?

:چرا ?

TWINSWhere stories live. Discover now