CHAPTER 4 S3

1.7K 313 210
                                    


.
.
.

لویی از ماشین پیاده شد و و سمت ساختمون دوید که گوشیش شروع کرد به زنگ خوردن , ولی توجه نکرد و از پله ها بالا دوید , که مامور جلوی در متوقفش کرد

:کارت شناساییتون لطفا

:نیاوردم نیاوردم من چند لحظه پیش داخل بودم از شرکت استایلزم باید برم داخل خواهش میکنم

:نمیشه آقا نمیتونم اجازه ی ورود بدم

:اقای استایلز داخله?

:اون همه خبرنگار رو ندیدی? همه رفتن

:کجا رفت ?

:آمممم

:خواهش میکنم , من لویی تاملینسونم اسممو سرچ کن , باور کن من راستشو میگم , فقط بگو کجا رفت

:از در پشتی پیاده رفتن

لویی سرشو تکون داد و دوید سمت پایین و برگشت سمت مامور

:از کدوم طرف برم ?

:پله هارو برو پایین , یه راهروی باریک کنار ساختمون سمت چپه , به خیابون لوزیو میرسی , امیدوارم بتونی پیداشون کنی

لویی سری تکون داد و با عجله سمت راهرو دوید , بعد یه در کوچیک فلزی راه به خیابون اصلی باز شد , سرشو چرخوند و به اطراف نگاه کرد , بالا رفته یا پایین ,

:اگه , جای اون بودم کجا میرفتم !

بلاخره دلو زد به دریا و سمت بالا دوید

: اومده پیاده روی , پس میره سمت بالا مگه نه , اون میخواد ماهیچه بسازه , اره , میدونم میدونم , خدایا خدایا

مرد قد بلندی با لباس سفید دید و سمتش دوید و زد روی شونه اش

:ببخشید

مرد با تعجب نگاهش کرد و لویی دستاشو تو هوا تکون داد و از مرد فاصله گرفت , سرشو چرخوند , بالا تا ته خیابون اثری از هیچ کسی نبود , پس چرخید و سمت پایین خیابون دوید

چند قدم بیشتر ندوید که سرشو بلند کرد و سر جاش ایستاد , لبخند توی صورتش هر لحظه پهن تر میشد و قفسه ی سینه اش بالا و پایین میرفت , و کم کم تونست نفس هاشو اروم کنه

چند قدم بیشتر ندوید که سرشو بلند کرد و سر جاش ایستاد , لبخند توی صورتش هر لحظه پهن تر میشد و قفسه ی سینه اش بالا و پایین میرفت , و کم کم تونست نفس هاشو اروم کنه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
TWINSWhere stories live. Discover now