CHAPTER 17 S2

1.9K 317 219
                                    

.
.
.
.

هری روی کاناپه دراز کشید , زین خودشو روی مبل ولو کرد و لویی کنار مبل روی زمین نشست

زین:خدایا دارم از خستگی پاره میشم

هری: منظورت از پاره چیه!

:حس میکنم ماهیچه هام داره از هم باز میشه

:اوکی , به پاره شدن ادامه بده

ادوارد کتشو دراورد و سمت طبقه ی بالا رفت

زین نگاهی به ادوارد انداخت , با پایین ترین تُن صداش گفت

:مطمئنی با آیرن من  نسبتی نداره ?

هری خواست چیزی بگه که لویی با یه لبخند پر افتخار جواب داد

:ادی هر شب ورزش میکنه , صبح قبل کار هم میره بوکس , بایدم انقد قوی باشه

زین گوشه ی لبشو بالا برد
:یه جوری میگه انگار داره از خودش حرف میزنه

:خودم نه ولی دوست پسرم که هس

هری چشماشو چرخوند
:بچه اید مگه , بس کنید

زین : شام چی داریم ?

ه: ادوارد سفارش میده

لویی از جاش بلند شد
:من چرا وقتمو با شماها تلف میکنم ! میرم پیش ادی

هری: ایشون تو حموم بسر میبرن

لویی: ببرن که ببرن , من میرم

زین:خب اینطوری ما تا فردا باید برای شام صبر کنیم !

لویی : خفه شو زیننننن
و با حرص از پله ها بالا رفت

زین : واقعا رفت حموم !

هری: نمیره بابا ,اگه اخلاق ادوارد و بدونه نمیره

زین : چه اخلاقی ?

هری : وقتی کسی خونه باشه ... میدونی , به لویی دست نمیزنه

زین :اووووو , اخلاقای عجیبی داره

هری سرشو تکون داد و به دستاش نگاه کرد

ز : وای من عاشق چیزایی شدم که نهار خوردیم , مخصوصا اونیکه توش برنج داشت

ه: باش بابا , من میرم تو اتاق بخوابم , هر وقت شام حاضر شد صدام کن

ز: منم رو همین کاناپه میخوابم , نگران نباش بیدارمون میکنن

هری حوصله نداشت جواب زین رو بده  پس دستشو تکون داد و بعد وارد اتاق شد

...................

زین با دست به یکی از غذا ها اشاره کرد
:اونو به من میدی?

هری غذا رو سمت زین کشید
:همه اش مال خودت , از صب مارو کشتی

لویی شروع کرد خندیدن
:فکر کنم اگه با حرف های زین جلو بریم کل غذاهای سر میز میشن "اون"

TWINSTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang