chapter 23

2.4K 366 350
                                    

🏁🏁🏁🏁🏁🏁

هری از دستشویی برگشت و دید لویی توی بغل ادوارد رو کاناپه مچاله شده و بخواب رفته

: لویی خوابش برده

:اره از نیم ساعت پیش

:اوه ... بذار بلندش کنم حتما پاهات درد گرفتن

:من بلندش میکنم ,برو بالا و تختشو اماده کن

هری سری تکون داد و سمت اتاق خوب رفت و پتو رو کنار زد

ادوارد دستشو از زیر زانوی لویی رد کرد و دست دیگه اشو پشتش گذاشت و بلندش کرد صورت لویی به سینه اش چسبید  و حرارت نفس هاش به ادوارد میخورد

از پله ها بالا رفت که لویی کمی چشماشو باز کرد

:اد?

:منم....بخواب لویی

:تو هم بخواب

و دوباره بخواب رفت
لویی رو روی تخت گذاشت و موهای روی صورتشو کنار زد

بعد چند دقیقه هری با پارچ و لیوان آب برگشت و اونو روی کانتر گذاشت و کنار لویی روی تخت دراز کشید

:ممنونم ادوارد

:شببخیر

:شببخیر

از اتاق بیرون اومد و در رو بست داخل اشپزخونه یه لوان اب خورد و ساکشو برداشت و رفت طبقه ی سوم ,...با وجود اسانسور اون همیشه از پله استفاده میکرد , بیشتر عمرش و با راه رفتن و فکر کردن گذروند

وارد اتاقش شد و روی تخت نشست و ساعتشو دراورد و بعد دستبندشو نگاه کرد ..... لبخند زد و با همون دستبند خوابید

...................

زین وارد دفتر هری شد و هری با تعجب از روی صندلیش بلند شد

:خدای من تو اینجا چیکار میکنی الان ادوارد....

:اروم باش رفیق ... خود ادوارد اجازه داد برگردم

:کی ?,چی شده ? چطوری?

:ایناش مهم نیست .... این پرونده ی جکسونه ... کی میرین برای عکس برداری?

:من تا یه ساعت دیگه باید برم بولتون ... هرچند ادوارد متنفره بره ... ولی باید بره , اگه کار نداشتم واقعا دلم میخواست عکس من رو جلد باشه ...

:ادوارد از سرو صدا خوشش نمیاد .... خب کی برمیگردی?

:اگه کارم طول نکشه و اینکه ادوارد نمیذاره شب برگردم چون جاده خطرناکه... فردا صبح

:واقعا اگه وجودشو داشتم حتما میخواستم با ادوارد ازدواج کنم

:هی زین ...خفه شو

:چرا ? مگه دارم شوهر تورو میدزدم?

:هیچی فقط .... هی بیخیال خانواده ی ما شو ...فکر نکنم بتونم ادوارد و با کسی تقسیم کنم

TWINSWhere stories live. Discover now