chapter 27

2.6K 382 702
                                    


.
.
.
.

لویی چشماشو باز کرد و پاهاشو که جمع شده بود رو روی تخت کشید تا بدنش ریلکس شه .... سرشو چرخوند و پشت خودشو نگاه کرد .... هیچ کس کنارش نبود

انگشت شصتشو توی دهنش برد و به پهلو خوابیده بفکر رفت

'ادوارد خیلی هری رو دوست داره ... اون بیخیال برادرش نمیشه که بخواد بخاطر یه غریبه دلشو بشکنه ....

ناخنشو کند و پرت کرد یه طرفی و باز انگشتشو تو دهنش برد

'نکنه برام پول گذاشته باشه '

با این فکر از جا پرید و به کمد کوچیک کنار تخت خیره شد

با این فکر از جا پرید و به کمد کوچیک کنار تخت خیره شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

کنار یه گلدون کوچیک یه کارت پوستال پیدا کرد  .... همیشه دیدیش منفی بود

با استرس کارت رو برداشت ... نکنه توش نوشته پشیمونه !

" صبح بخیر بیبی بوی  .... لطفا هر وقت بیدار شدی توی اتاق بمون ... البته برو دستشویی ... خدای من ... فقط بمون اونجا ... "

لویی با یه لبخند که هر لحظه پهن تر میشد به کارت خیره مونده بود ... اگه این خوابه ... بهتره هیچ وقت کسی بیدارش نکنه وگرنه با دستای خودش خفه اش میکرد

یه هو به این فکر افتاد که شاید ادوارد میخواد بیاد خونه .... سریع از اتاق بیرون رفت و وارد روشویی شد ... بعد کار هاش یه دوش گرفت و تیشرت و شلوارک های داخل کمد روی امتحان کرد تا حد اقل یکیش بهش بخوره ... اونا گشاد بودن

موهاشو حالت داد که صدای در اومد ... اطرافشو نگاه کرد ... میرفت رو تخت !... میرفت استقبالش ? ...نفس هاش تند تر شدن ... چه غلطی باید بکنه!!!!!

ادوارد با یه کارتن پر پرونده ... یه کیف اویزون به انگشتش داشت سمت میومد

لویی همونجور بهش خیره موند و ادوارد سرشو کج کرد و موهای لویی رو بوسید

:چند دقیقه صبر کن اینارو بذارم توی اتاق کارم

لویی سرشو تکون داد و لبشو گاز گرفت .... این لبخند احمقانه از کی روی صورتش ماسیده!

ادوارد وسایلشو داخل اتاقش گذاشت و برگشت و دید لویی توی راهرو نیست ....

پالتوشو دراورد و استین پیراهنشو داد بالا و ضربه ای به در اتاق زد
:میتونم بیام تو بیبی بوی?

TWINSWhere stories live. Discover now