CHAPTER 8 S2

1.8K 310 412
                                    


.
.
.
.

لویی چمدونشو توی اتاق گذاشت و هری سویچشو پرت کرد روی میز

روی مبل لم داد

:بیا بشین لویی

لویی حوله اشو برداشت

:میخوام برم حموم , بعدا با هم...

:همین حالا لویی , بیا بشین

هری عصبی بنظر میرسید , لویی حوله رو اورد پایین , سمت هری رفت , میدونست اگه کوتاه نیاد دعوا میشه

رو به روی هری نشست , هری سرشو بالا اورد , به لویی خیره شد

:تو ایتالیا چه خبر بود لویی?

:منظورت چیه?

هری چشماشو بست
:هوووف, تماس های بی پاسخ , رفتنت از هتل , اوه ادوارد ایتالیا بود میدونستی?

:من از قصد گوشیمو نادیده نگرفتم , خاموش بود ,بعدم واقعا دوس داشتم شهر و بگردم  , من برده نیستم  و آزادم هرجایی برم و اره فهمیدم که با فرانکلین جلسه داشته

هری از جاش بلند شد ,دستشو موهاش فرو برد

:ادوارد بهت زنگ زد ?

:نه هری اون با من کاری نداشت , الان این جلسه ی بازجوییه? تو فکر کردی کی هستی?

بلند شد و رو در روی هری ایستاد

:من کی ام? من دوست پسرتم لویی ,من حق دارم بدونم تو چیکار میکنی ,کجایی ...لویی من نگرانت بودم و تو فقط پیام میدادی که خوبم ,الان تو پارکم , دارم شام میخورم ....

:اووو کافی نبود نه ? ببین هری , تو خوب میدونی من تغییر کردم , من دوست دارم اما این کافی نیست ,وقتی ادوارد....

:بس کن لویی میشه اسم اونو نیاری?
هری داد زد ,پشتشو به لویی کرد

:هری بذار حرفمو بزنم ,وقتی ...اون رفت , بهت گفتم من نمیتونم باهات بمونم یادته? .... تو گفتی اگه منو میخواست می موند , بهت زنگ میزد ,نگرانت میشد ,و... برات میجنگید مگه نه?

:خب چیکار کرد? هیچ کاری برات نکرد , لویی چرا ادوارد و رها نمیکنییییی, اون تموم شده

:هری من باید برم حموم , بعدم وسایلمو جمع میکنم , امیدوارم هنوز کارمند اون شرکت باشم

:چی? منظورت چیه?
هری دست لویی رو گرفت

:وسایلم فقط چندتا لباسه , میرم پیش لیام , دیگه نمیخام اینجا بمونم

:تو ...تو داری با من بهم میزنی?

:هری , من ازت بدم نمیاد ,حتی اگه اتفاقی برات بیفته واقعا نابود میشم اما .... اون اون حس , اون حس یه رابطه رو به تو ندارم

خیره به لویی دهنش باز موند و عقب عقب رفت
:فقط ...یه بار دیدیش و منو پس میزنی?.....چی داره بگوووو  چیییی دارهههههه!

TWINSDonde viven las historias. Descúbrelo ahora