chapter 15

2.4K 382 280
                                    


مرد راننده که حالا میدونستم اسمش جیوانیه منو رسوند درست دم در آپارتمانم و رفت, از وقتی از دفتر ادوارد اومدم بیرون یک کلمه حرف نزدم حتی با جیوانی ,لابد ادوارد ادرسو بهش گفته , که اصلا مهم نیست شماره ام ادرسم و .... رو از کجا میدونه , مهم اینه چطور با هری رو به رو شم , قبلا گفتم چقد از صداقت این جمعیت متنفرم?

⚃⚄⚅⚂⚅⚁

یک ساعته رو کاناپه دراز کشیدم و به سقف نگاه میکنم ,هری بهم پیام داد و گفت رفته منچستر و امشب برمیگرده , فکر میکردم ادوارد برگرده اون سرش خلوت میشه ,البته بهتر! من توان رویارویی باهاشو ندارم , اگرم بهش نگم ادوارد میگه اون باهام شوخی نداره .

به لیام زنگ زدم و اوضاعش از دیشب بهتره ,انگار امشب با پری قرار شام و حرف های جدی دارن , حتی نمیتونم به لیام بگم چه گندی زدم ,چطور میتونم به هری بگم !

نامه! براش تو یه نامه مینویسم وه بهش میدم بخونه نه! ,من جرات حرف زدن ندارم , بعد که خوند , براش توضیح میدم! آه من نمی تونم .

یک ساعت بعد من بودم و یه کوه بزرگ از کاغذ با نوشته های متفاوت از عذر خواهی و به غلط افتادن و نهایتا یه نامه با مظمون همون حرف هایی که به ادوارد زده بودم ,فقط راستشو نوشتم .

لباس هامو پوشیدم و یه بطری کامل آبجو رو سر کشیدم ,من جرات این کارو ندارم بهتره یکم مست باشم شاید حماقت ,بهم جرات بده

جلوی خونه ی استایلز ها ایستادم و اقای پترسون درو باز کرد و یه ماشین مشکی توی حیاط بود و هیچ صدای از عمارت نمیومد وارد خونه شدم , میدونستم هری خونه نیست ,رفتم سمت اتاقش و نامه رو گذاشتم رو تختش , خدایا خواهش میکنم این پایان من و هری نباشه , لعنت بهت ادوارد و سریع از اتاق بیرون اومدم ,نمیدونم کی اشکام شروع به ریختن کرد ,من چه گناهی کردم اخه

:آقای تاملینسون?

داشتم در خروج و باز میکردم که با این صدا دومتر پریدم هوا

:خدای ,من ...ترسیدمممم

:البته برای کسی که یواشکی وارد خونه ی دیگران میشه کمی عجیبه ,عصر بخیر و ... بیا بشین

فکر میکردم فقط خودم یه زمانی حاظر جواب بودم ,این دیگه کیه! ....رفتم روی صندلی اشپز خونه نشستم و دیدم همون فنجونی که روز اول خواستم بش دست بزنمو هری نذاشت ,ادوارد برداشتش

:وای نه نه

:چی?

:به اون ,دست نزن

داشت خنده اشو بزور قورت میداد ,اما من کور نیستم ,چرا میخواد بخنده ?

:چرا نباید بهش دست بزنم !

:چون هری گفت این مال یه آدم مهمه و اگه بهش دست بزنی ,....یادم نمیاد ولی اتفاق خوبی نمیفتاد

TWINSDonde viven las historias. Descúbrelo ahora