ساعتشو نگاه کرد , و به بدنش کش و قوس داد , ۵ صبح بود و لویی کماکان خواب بود , از روی صندلی بلند شد , اگه تمام چرت های یه دقیقه ایشم حساب میکرد ,سرجمع نیم ساعت هم نخوابیده .
وارد اسانسور شد نگاهی به خودش انداخت فقط کمی پشت کتش چروک بسته ,و داره دیوونه میشه ,باید زودتر بره حموم و لباس هاشو عوض کنه, رفت پایین و از بوفه یه بطری آب گرفت .
وارد داروخونه شد و یه برگه رو روی پیشخون گذاشت و بعد چند لحظه مرد یه بسته قرص رو بهش داد ,ادوارد سمت صندوق رفت و بعد حساب کردنش ,دوتا از قرص هارو قورت داد و آب رو ریخت روش , اونقدر سردرد داشت و عصبی بود که مطمئن بود حتما یه نفر و میکشه .
برگشت پشت شیشه ی اتاق لویی و بهش نگاه کرد ,یه پرستار مشغول چک کردنش بود
گوشیش رو چک کرد و به حجم زنگ ها و پیام های کاری توجهی نکرد اما یه پیام از نایل داشت
: سلام ادوارد ,متاسفم اگه نگران شدی ,هری الان خیلی نوشیده ,من میبرمش خونه , میبینمت
2AM:پس برای همین تلفنشو جواب نمیداد , حدسش سخت نیست با کی رفته .
:اهمممم ,...بیمار به هوش اومده میخواید ببینیدش?
همون پرستار دیشبی که هردفه نگاه میکرد انگار چشماش دوتا قلبه , ادوارد رو مخاطب قرار داد
:الان حالش خوبه? نیاز هست یکی اینجا باشه که کمکش کنه?
:خوشبختانه حالشون خوبه , جای نگرانی نیست , اخرین کیسه خون هم دیشب تزریق شد ,و همه چیز نرماله فقط فعلا مرخص نمیشه
:خب پس اتفاقی افتاد توی پرونده شماره ی من هست لطفا اطلاع بدید , مراقبش باشید جدای از وظیفه ,اگه یه تار مو از سرش کم بشه کل بیمارستانتونو با خاک یکی میکنم, ممنونم
شقیقه هاشو مالید این سردرد اخرش به کشتنش میداد
پرستار خشکش زد وقتی دید ادوارد سمت در خروجی حرکت میکنه , همونجوری ایستاد تا اینکه ادوارد وارد اسانسور شد و رفت
.....................
:اقای تاملینسون , حالتون چطوره ?
:یکم فقط پهلوم درد داره میدونی که ....
:معلومه که ادم سر به هوایی هستی
:من اصلا نفهمیدم چی شد
:فقط چاقو خوردنتو نمیگم , حتی دوست پسرتم عجیبه , کلی سر پرستارها و دکتر داد زد تا برگه عملتو پر کنه کل شب و صبح و نخوابید , مشت مشت هم قرص میخورد ,همینکه گفتم بهوش اومدی..... , رفت ,تازه گفت بلایی سرت بیاد ...تهدید کرد ,این خودش جرمه .....ولی ....آه نمیتونم تورو مقصر بدونم اون خیلی هات و جذابه
:آه پس اون منو اورد اینجا , چطور فهمید ? اصا چرا نیومد منو ببینه وقتی فهمید بهوش اومد ! هری که اینطوری نبود! عاااا ......شاید ادوارد گفته باید برگرده شرکت ? اون ادوارد از خود راضی نمیتونست بهش مرخصی بده ? ,من حالم خوب نیست ....,چطور تونست هریو برگردونه شرکت تازه هنوز ساعت ۷ هم نشده ...

YOU ARE READING
TWINS
Fanfiction❌Complete❌ ژانر : اجتماعی _رومنس #1 stylinson #2 larry #3 louisandharry #20 onedirection &...💙💚 وقتی بین دوست داشتن و عشق فاصله ای نیست اما تفاوت زیادی بین این دو کلمه اس مثلث عشقی دو قلوهای استایلز 💚💙💚و لویی این یه داستانه برای لرری (لدوارد)...