chapter 33

2.1K 341 542
                                    

🚫لطفا وقتی ادوارد شروع به نواختن آهنگ میکنه ,با اهنگی که براتون لینک یوتیوبش رو گذاشتم بخونید ,تنکس🚫

.
.
.
.:آههه آهههه ... اِ...هری

نفس هاش انقد تند بود که مثل مخدر هوش رو از سرش برده بود هجوم اکسیژن به بدنش , جریان خونو توی رگهاش بیشتر میکرد و هیجانشو بالا تر میبرد

موهاش به پیشونیش چسبیده بود و دهنشو برای نفس کشیدن باز کرده بود ,صداش هر لحظه بلند میشد وقتی هری خودشو محکم داخلش ضربه میزد , آرنجش درد گرفته بود , سر و سینه اشو پایین داد تا بتونه از بازو هاش کمک بگیره تا فشار کمتری روی ارنجش باشه

هری بدون توقف فقط ضربه میزد و از موسیقی ناله و برخورد بدنش با پوست سرخ و تحریک شده ی لویی لذت میبرد , با اخرین ضربه خودشو از لویی کشید بیرون و روی باسنش ریخت و چشماشو بست و روی کمر لویی خم شد

:بیبی ... بیبی دال , عالی بودی , دلم برات تنگ شده بود

لویی چشماشو بست و اهسته گریه کرد , هری خم شد و گونه اشو بوسید

:چرا گریه میکنی عزیزم ?

:ه هی هیچی , میخوام برم حموم

:خودم می...

:ن نه ... تحمل یه بار دیگه رو ندارم , تنها میرم

سریع داخل حمام رفت در رو محکم بست دوش آب سرد رو باز کرد و بعد کمی نفس نفس زدن و عادت نداشتن به این دمای آب بلاخره اروم شد و روی زمین نشست , پاهاشو توی بغل گرفت و همراه آب اشک ریخت

:بیبی دال ! .... چرا ... چرا هیچکس مثل تو اونو قشنگ نمیگه ? ... چرا هیچی لذت نداره ? ... من حتی

به دیکش نگاه کرد
:من حتی نیومدم و هری توجهی نکرد , چرا همه چیز من با تو مهم میشه ? ... لعنت بهت لعنت بهت لعنت بهت لعنت بهت لعنت ....

.....................

هری عکسی از خودش در حال سکس با لویی گرفته بود و داشت ویرایش میکرد , هرچند تمام تلاششو کرده بود کل پایین تنه ی لویی رو بپوشونه که ادوارد نبینه , اما معلوم بود اونها داشتن چیکار میکردن

# حتی فکرشم نکن بخوای بین ما یه خط فاصله باشی , چون من این داستان رو تموم کردم و نقطه ی آخر و گذاشتم , چشماتو باز کن و عشق مارو ببین , بیا مثل قبل برادر باشیم و این ماجرارو تموم کن #
و برای ادوارد ارسال کرد

روی تخت لم داد و دید لویی یه حوله روی سرش انداخته و صورتش معلوم نیست و یه حوله حمام پوشیده و سمت تخت اومد و بدون هیچ حرفی دراز کشید و پشت به هری خوابید

:تا من حموم نکردم نخواب بیبی

لویی سرشو تکون داد و پتو رو بیشتر روی خودش کشید
لویی همین الانشم خواب بود , اون نمیخواست بفهمه از امشب دیگه هری بغلش میکنه , و ادوارد ازش دور شده , چشماش بخاطر اشک درد گرفته بود و صداش بالا نمیومد , بهتر بود زودتر میخوابید , قبل اینکه هری سین جیمش کنه
گوشیشو نگاه کرد , هیچ پیامی از طرف ادوارد نداشت , چه زود فاصله اشون زیاد شد آهی کشید و قبل اینکه هجوم فکراش بغضشو بشکنن چشماشو بست تا بخواب بره

TWINSHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin