مرد همونطور که توی اتاقش قدم میزد با تلفن صحبت میکرد
-بله قربان متوجهم
-...
-بله درسته...
-...
-حتما...من بهتون اطمینان میدم که میتونم فردی در سطح آلفای سابق پیدا کنم!
-...
-متاسفم منظور بدی نداشتم
چشم کاری که گفتید رو انجام میدم-...
-باز هم عذر میخوام
روز خوبی داشته باشیدتلفن رو قطع کرد و نفسش رو با حرص بیرون داد
-این همه فرد آموزش دیده دارن...
افراد من رو چه میخوان؟؟؟به سمت شیشه ای که دیوار دفترش به حساب میومد رفت و همه افرادش رو دونه به دونه نگاه کرد
-سازمانی که حتی به منم نمیگن چیه!
چطور میتونم یکیتون رو بفرستم اونجا؟؟پوفی کشید
همونطور نگاهش رو بین اونها میچرخوند که یکی توجهش رو جلب کردنگاهش رو به اون پسر که مغرورانه به صندلیش تکیه داده بود و از فرد مقابلش بازجویی میکرد، داد
کمی مکث کرد و بعد از دفترش بیرون رفت و به سمتشون حرکت کرد
ولی بخاطر درگیر بودن همه افراد کسی متوجهش نشد-داری میگی تو بی گناهی؟
مجرم که رنگش پریده بود سریع گفت: نه نه...من قبول دارم اشتباه کردم
ولی من از کجا میدونستم که دوستم مواد مخدر جا به جا میکنه و توی کیف پر از مواده؟رئیس پلیس رو واکنش اون پسر زوم شد
و اون پوزخند زد-هی رفیق بیا باهم رو راست باشیم
میخوای بگی که دوستت به تو یک کیف داده و گفته برای فلانی ببر و تو بدون هیچ سوالی انجامش دادی؟؟مجرم بیشتر ترسید: آ..آره درسته
خیلی خونسرد و بیخیال گفت
-باشه...من سه بار ازت پرسیدم و تو هر سه بار یچیز رو گفتی پس باور میکنم
حالا اسم و آدرس و شماره تلفن و هر چی که از دوستت میدونی رو روی این کاغذ بنویس و بعدش هم آزادیابرو های رئیس پلیس از تعجب بالا پریدن
اون پسر قرار بود اجازه بده مجرمی که به وضوح داشت دروغ میگفت آزاد بشه؟مجرم که خوشحال شده بود کاغذ رو گرفت و جلوی چشم های پر از تمسخر تهیونگ شروع به نوشتن چرت و پرت هایی که از خودش ساخته بود کرد
تهیونگ که پوزخندش بزرگتر شده بود دست به سینه گفت
-برای نوشتن شماره تلفنی که میتونی تو 10 ثانیه بنویسیش 2 دقیقه وقت گذاشتی و فکر کردی!مجرم: خ-خب من یادم رفته بود!
-جدی؟؟ فکر میکردم خیلی نزدیکین
YOU ARE READING
Your Heart's Sound [Vkook] - Complete
Fanfiction| صدای قلب تو | فصل اول : «کامل شده» «توی لعنتی...فقط چرا زبونت رو به کار نمیندازی و نمیگی که دلیل محافظت هات چیه؟؟هان؟؟» «تا وقتی که قلب هیونگم توی سینهات میتپه به هیچ عنوان حق نداری آسیب ببینی کیم تهیونگ فهمیدی؟!» ~ فصل دوم : «کامل شده» «اینبار م...