جونگ کوک مدتی طوری که انگار اصلا نفهمیده سوجین چی گفته بهش خیره موند و بعد از چند بار باز و بسته کردن دهانش بالاخره تونست حرف بزنه -منظورت چیه؟
سوجین با استرس پوست گوشه ی لبش رو کند و بی توجه به سوزشش گفت #ردیابش...ناپدید شده...
چرا حرف زدن برای اون دختر انقدر سخت شده بود؟
#سوار موتور شد و بیشتر بادیگارد ها رو بیرون کشوند...اوضاع ما بهتر شد...اما خب اون...بیشتر از پنج تا موتور سوار افتاده بودن دنبالش...و مشخص نیست که یهو چرا ردیابش ناپدید شد...
ون همون لحظه ایستاد و صدای ووبین از صندلی راننده به گوششون رسید +پیاده شین اینجا ماشین رو عوض میکنیم!
جین هو و نامجون سریع پیاده شدن...سوجین هم نگاهی به جونگ کوک که هنوز هم به نقطهای خیره بود انداخت و بعد با گفتن «مطمئنم حالش خوبه نگران نباش» پشت سر اونها پیاده شد...ماشین جدید یک ون قدیمی بود...ووبین سوئیچ ون اون بادیگارد ها رو به یکی از افراد باند داد تا از شرش خلاص بشه و بعدش همراه بقیه سوار اون ون نسبتا کوچیک شد
همین که خواست برگرده و از جونگ کوک بخواد سریعتر سوار شه کوله ای توی بغلش پرت شد و صدای سردی گفت -میرم دنبال تهیونگ....چشم های همشون در ثانیه گرد شد...نامجون سریع جین هو رو کنار زد و به سمت بیرون خیز برداشت و اسم اون پسر رو فریاد زد اما اون خیلی زودتر کلاه هودیش رو روی کلاه دیگه اش انداخته بود و قبل از اینکه کسی بتونه اعتراضی بکنه سوار موتور یکی دیگه از افراد باند که برای اسکورتشون اومده بود شد...حتی به داد و بیداد های اون هم توجه نکرد...فقط استارت موتور رو زد و با تمام سرعت از اونها دور شد
«اون گفت ردیاب ته ناپدید شده!»
توده ای عظیم به گلوش هجوم اورده بود...باد سوزناک شب با شتاب به صورتش برخورد میکرد و نمیذاشت اون توده اشک بشه و چشم هاش رو خیس کنه! اون نمیخواست به افکار تاریکش اجازه خودنمایی کردن بده! تهیونگش قرار نبود همون اول راه تنهاش بذاره! نه...اون میتونست صدای قلبی که کند میتپید رو خفه کنه که با داد بهش میگفت «تهیونگت بخاطر تو توی خطر افتاده و تو داخل اتاق در حال خوشگذرونی بودی!» و به راهش ادامه بده! باید میرفت و پیداش میکرد!
همونطور که سرعت رو بیشتر میکرد به صدای هه را که توی گوش هاش میپیچید و التماس میکرد که برگرده گوش داد...چه عجیب...هه را شبیه قبل شده بود! چیزی که خیلی وقت بود ازش فاصله گرفته بود!-جونگ کوک! لطفا! برگرد و منتظر باش! اصلا شاید اون زودتر از تو برگشت! خواهش میکنم! افراد باند رو میفرستیم اونجا...پیداش میکنن! لطفا بهم گوش بده! خیلی خطرناکه! جونگ کوکی؟!
و بعد صدای داد جیمین بود که به اون التماس ها اضافه شده بود _احمق عوضی! همین الان برگرد! تو اصلا میدونی داری کجا میری؟ امکان نداره بهت بگیم آخرین بار کجا بوده! پس جای اینکه الکی وقت تلف کنی برگرد اینجا! لعنتی اون برای اینکه تو توی خطر قرار نگیری اون کار احمقانه رو انجام داد! اونوقت ت-
YOU ARE READING
Your Heart's Sound [Vkook] - Complete
Fanfiction| صدای قلب تو | فصل اول : «کامل شده» «توی لعنتی...فقط چرا زبونت رو به کار نمیندازی و نمیگی که دلیل محافظت هات چیه؟؟هان؟؟» «تا وقتی که قلب هیونگم توی سینهات میتپه به هیچ عنوان حق نداری آسیب ببینی کیم تهیونگ فهمیدی؟!» ~ فصل دوم : «کامل شده» «اینبار م...