part 3

5.5K 937 59
                                    

_جونگ کوکی؟؟ واقعا نمیخوای حرف بزنی؟؟

مثل تمام اون دو هفته سکوت کرد
دو هفته از زمان بهوش اومدنش گذشته بود
و بلافاصله بعد از اینکه فهمیده بود چه بلایی سر هیونگ عزیزش اومده واقعا لال شده بود
عموش دیگه به دیدنش نیومده بود چون سرش بخاطر مقام بالایی که داشت شلوغ بود و وقتی برای دیدن جونگ کوک نداشت

جیمین دوباره قاشق رو مقابل لب هاش گرفت
_جونگ کوک لطفا
اگر غذا نخوری نمیتونی بری فیزیوتراپی

-...

_کلی به لیدر التماس کردم تا گذاشت به دیدنت بیام...لطفا بخاطر من هم که شده یکم غذا بخور

-...

آهی کشید و قاشق سوپ رو داخل ظرف برگردوند
_میتونم حدس بزنم که به چی فکر میکنی

مکثی کرد و به جونگ کوکی که موهاش بلند تر شده بود و گردنش بسته شده بود و چهره اش تفاوتی با مرده ها نداشت خیره شد

_تو مقصر نیستی جی کی
به هیچ عنوان مقصر نیستی

باز هم همون سکوت

_من با دکتر صحبت کردم
گفت حتی اگر به سرش هم ضربه نمیخورد دووم نمیورد...اگر حرف منو باور نمیکنی با خود دکتر حرف بزن

جونگ کوک هیچ حرکتی نمیکرد
جیمین حس میکرد اون پسر حتی پلک هم نمیزنه

_من میدونم میتونی صحبت کنی
میدونم...مطمئنم

لحنش اینبار همراه با بغض بود
نمیخواست باور کنه که جونگ کوک لال شده

_جونگ کوک؟!

هیچ واکنشی دریافت نکرد
نفس عمیقی کشید
آدمی نبود که به همین راحتی تسلیم بشه
دستش رو جلوتر برد و دست جونگ کوکی عزیزش رو گرفت
_میدونی...میخواستم برای به حرف اوردنت از اولین روزی بگم که همدیگه رو دیدیم...اما...میدونم این چیزا هم برای به حرف اوردنت کافی نیست...پس چطوره از آلفای خوشتیپ و جذابمون بگم؟؟؟

دیگه بهش نگاه نکرد
میدونست اگر دوباره با چهره ی بی روح جونگ کوک مواجه بشه ممکنه به گریه بیوفته

_اون یک اسطوره بود!
یک اسطوره واقعی
همیشه و همه جا ما رو امیدوار و سرحال نگه میداشت
یادته؟؟؟ وسط ماموریتی که برای کشتن تمام افراد باند بزرگ مواد مخدر بود برامون از اون جک های بی مزه اش رو گفت؟؟ جک هایی که با تمام بی مزگیش ما رو به خنده مینداخت

دوباره نفسی گرفت و لبخند غمگینی زد
_اون واقعا فوق العاده بود
هربار که توبیخ میشدیم با لحن کیوتش شروع به فحش دادن به زمین و زمان میکرد...فقط بخاطر اینکه ما بخندیم
هیچ وقت به خودش اهمیت نمیداد
اولویتش تو بودی
و بعد از تو تیممون

بی هدفه با انگشت هاش خط هایی روی دست پسر میکشید

_همیشه قبل از هر ماموریت آروم و توی خلوت بهم میگفت که مراقبت باشم...اگر توی خطر قرار گرفتی سریع بهش خبر بدم...یادمه بیشتر اوقات به جای تو و بچه های تیم تیر میخورد...بدنش رد ماموریت های زیادی رو روی خودش داشت

Your Heart's Sound [Vkook] - CompleteDove le storie prendono vita. Scoprilo ora