با دلخوری وارد خونه شد و در رو محکم بست...تهیونگ از صدای بلند در جا خورد...با تعجب برگشت و نگاهی به پسر اخموی پشت سرش انداخت
-بانی؟
جونگ کوک پشت چشمی نازک کرد و بی توجه خواست از کنارش رد بشه که تهیونگ بازوشو گرفت -این چی بود الان؟ چت شده؟
جونگ کوک ایستاد و نفسش رو با صدا بیرون داد...به سمتش چرخید و با لحن سردی گفت -من مثل همیشه ام! توهم زدی!..حالا بازومو ول کن خسته ام!
تهیونگ ابرویی بالا انداخت و جلوی خندیدنش رو گرفت -که توهم زدم؟
بازوشو به سختی جدا کرد
-اوهومتهیونگ سری تکون داد و یک دستش رو داخل جیبش برد -باشه...میخواستم چیزی رو بهت نشون بدم حالا که خسته ای بیخیال
و بعد بیخیال خواست رد بشه که اینبار جونگ کوک بود که بازوشو میگرفت -چیو؟
لبخند خبیثش رو پشت نقاب بیخیالش پنهان کرد -هیچی دیگه...گفتم بیخیال
جونگ کوک اخمی کرد -اذیت نکن دیگه! چی رو میخواستی بهم نشون بدی؟ اون جعبه رو؟
تهیونگ بالاخره خندید -اول تو جواب بده...بخاطر اون جعبه ازم دلخوری؟
جونگ کوک نگاهش رو گرفت و بازوشو رها کرد...با همون اخمش که از نظر تهیونگ کیوت بود سری تکون داد -از دیروز همش حواست به اون جعبهاست...انگار که من رو کلا فراموش کردی...چند بار خواستم برم سراغش ببینم چیه نذاشتی...
و بعد دوباره به تهیونگ نگاه کرد -اگر برای من یا خودت بود خب همون دیروز که از بیرون اوردیش بهم نشونش میدادی...برای کس دیگه ایه نه؟
تهیونگ با تعجب باز هم خندید -کس دیگه ای؟ کی؟
-تو بگو! برای کیه؟! چرا انقدر حواست به اونه؟! اگر دیروز تو سازمان بقیه این رفتارتو میدیدن فکر میکردن که برای معشوقه پنهانیت کادو گرفتی داری از دوست پسرت مخفیش میکنی!
تهیونگ بلند تر خندید -اونا فکر میکردن یا تو داری فکر میکنی؟!!!
اخم جونگ کوک بزرگتر شد -اصلا بیخیال...اهمیتی نمیدم!
تهیونگ اون پسر کیوت رو توی بغل کشید و بوسه ای به سرش زد -تو که میدونی من فقط عاشق توعم کوکی کوچولو...چرا همچین فکری باید بکنی؟
جونگ کوک کمی از اخمش رو باز کرد و چیزی نگفت...تهیونگ بوسه ی دیگه ای روی سرش کاشت و ازش فاصله گرفت -اون رو دیروز که رفتم خونه از اتاقم اوردم...یسری وسایل بود که میخواستم بیارم اینجا
جونگ کوک هم نگاهش کرد -پس چرا نمیذاری داخلش رو ببینم؟!
-شاید چون سوپرایزه؟
اخم های جونگ کوک حالا کاملا محو شده بودن -برای من؟
-برای تو!
BINABASA MO ANG
Your Heart's Sound [Vkook] - Complete
Fanfiction| صدای قلب تو | فصل اول : «کامل شده» «توی لعنتی...فقط چرا زبونت رو به کار نمیندازی و نمیگی که دلیل محافظت هات چیه؟؟هان؟؟» «تا وقتی که قلب هیونگم توی سینهات میتپه به هیچ عنوان حق نداری آسیب ببینی کیم تهیونگ فهمیدی؟!» ~ فصل دوم : «کامل شده» «اینبار م...