part 48

4.3K 566 296
                                    

جونگ سوک و سوجین گوشه ای روی زمین نشسته بودن و با چشم های اشکی به اون جمع خیره بودن
نامجون و جونگ کوک و تهیونگ هم کنار اونها ایستاده بودن...نامجون چشم هاش رو بسته بود...ذره ای آرامش میخواست اما پیداش نمیکرد
جونگ کوک هم با غمی که دوباره بعد از چند روز به سراغش اومده بود و تمام وجودش رو در بر گرفته بود به تهیونگ تکیه داده بود

و جین هو با گریه چند قدم عقب تر بود از دختری که دیوونه شده بود داد میزد و هر چی که دستش میومد رو پرت میکرد و میشکوند

-همتون برین گمشین! کمک نمیخوام! خودم میهی رو ازشون میگیرم! خودم میکشمشون!

جیمین دست کمی از جین هو و هه را نداشت _هه را بس کن! اون باید بره!

هه را با چشم هایی که ترسناک شده بودن بهش خیره شد و دوباره جیغ زد -خفه شو! نمیذارم! نمیذاااارم! میکشمشون!

نامجون عصبانی از جیغ های دختر چشم هاش رو باز کرد...نگاهش به دوست دختر گریونش که افتاد بیشتر عصبانی شد
چند قدم جلو رفت و توجه هه را رو جلب کرد -خودت خفه شو! هه را جدی دارم باهات حرف میزنم! واقعا خفه شو و بشین سر جات! تو هیچ غلطی نمیکنی! هنوز یادم نرفته بعد از آتیش زدن خونه ی خانواده ی قبلی چطور التماس نخست وزیر رو میکردی تا ازت بگذره و میهی رو برات نگه داره! فکر کردی اینبار بازم ازت میگذره؟

جین هو با دیدن وضعیت نامجون با حواس جمع از بین خورده شیشه ها رد شد و سمت دوست پسرش رفت ÷نامجون چیکار میکنی؟

نامجون نگاهی به صورت خیس جین هو انداخت
-چیکار میکنم؟! مگه نمیبینی زده به سرش!

÷نامجون!

جین هو تصمیم گرفت دیگه نزدیک هه را نره...ترجیح میداد کنار نامجون بمونه...نمیخواست اون چیز دیگه ای بگه و هه را رو عصبانی تر کنه!

-آره زده به سرم! روانی شدم! نمی‌بینی؟ روانی شدم! من میهی رو به هیچکس نمیدم! میفهمی؟ به هیچکس!

صورتش رو از نامجون برگردوند و به جیمین و ووبین که نزدیکتر بودن نگاه کرد و ادامه داد -خودم هم میشم مادرش! هم پدرش! اون پدر و مادر نمیخواد!

جیمین به زانو هاش چنگ زد تا خودش رو سر پا نگه داره...توی اون روز ها خواب کافی نداشت...غذای درست و حسابی نمیخورد...فکرش مشغول تر از همیشه بود...کاراش سنگین بود و زیر فشار سازمان داشت له میشد...توان تحمل این اتفاق رو بعد از این همه سختی و فشار نداشت! نمیتونست هه را رو توی اون وضعیت عصبی ببینه
تقریبا در حال افتادن بود که ووبین نگهش داشت +هی خوبی پسر؟

چیزی نگفت...هه را حتی دیگه به جیمین هم توجهی نمی‌کرد...وقتی توی این حالت بود نمیتونست به چیزی توجه کنه
سوجین خسته و بغض کرده از وضعیت پیش اومده به جونگ سوک نزدیکتر شد و جونگ سوک دستش رو دور کمر دختر حلقه کرد و اجازه داد که بهش تکیه بده...

Your Heart's Sound [Vkook] - CompleteWhere stories live. Discover now