چند دقیقه ای از بهوش اومدنش گذشته بود
دکتر سازمان بالای سرش یسری توصیه ها و نصحیت هایی کرد که اصلا گوش نداد و فقط منتظر به در نگاه میکرد تا کسی برای ملاقاتش بیادساعت تقریبا هشت شب شده بود
میدونست بقیه اگر سازمان باشن و امروز مبارزه بوده باشه به احتمال زیاد طبقه ی بیست و هفتم برای تهیه ی گزارش جمع شده بودن و همونجا در حال شام خوردن بودنبیشتر منتظر موند اما وقتی که دیگه تحملش به سر رسید از روی تخت درمانگاه با کوفتگی ای که سراسر بدنش حس میکرد بلند شد و سرمش رو با یک دست کند...
انقدر این کار رو توی زمانی که بیمارستان بستری بود انجام داده بود که پشت دستش رد سرم برای مدت طولانی ای زخم مونده بود و حالا دوباره اون زخم رو تازه کرده بودبه پرستار جیغ جیغویی که پشت سرش راه افتاده بود و ازش میخواست که به اتاقش برگرده، توجهی نکرد و سوار آسانسور شد
اثر انگشتش رو وارد کرد و آسانسور خیلی سریع توی صورت اون دختر بسته شدوقتی دوباره در آسانسور باز شد و اون تونست وارد طبقه بشه از صداها و بوی پیتزا مطمئن شد که حدسش درست بوده
جین هو ÷هه را مشکلت چیه؟؟ چند بار بهت گفتم که اول منطقه ی C پاک سازی شد...تو خودتم چند بار مبارزه رو نگاه کردی پس چرا هی اشتباه تایپ میکنی؟؟
هه را -آخه...کنار اون میترسم جین هو...هل میشم
اونم بعد از اون تهدید های ترسناکش...جیمین _هه را لطفا نترس عزیزم...اون فقط میخواست بترسونتمون...الان تا رفته موبایلش رو بیاره خودت رو جمع و جور کن...بهانه دستش بدی دوباره تهدید میکنه
هه را -باشه...معذرت میخوام دیگه حواسم رو جمع میکنم
جونگ کوک جلو تر رفت...اون شش نفر مثل همیشه دور میز نشسته بودن و جعبه های پیتزا و قوطی های نوشابه روی میز رو پر کرده بود
همیشه جیمین و هه را هم با لپ تاب های رو به روشون مشغول بودن و بقیه توی تهیه ی گزارش کمکشون میکردن...
#جونگ کوک؟؟؟
سوجین اولین کسی بود که متوجهش شده بود و به سرعت سمتش رفته بود
بقیه هم با دیدنش متعجب شدن#پسره ی احمق! اینجا چیکار میکنی؟ کی بهوش اومدی؟؟
سعی کرد لبخند بی جونی برای سوجین نگران بزنه اما نتونست
#تو...توی احمق...با دستت چیکار کردی؟؟ بازم سرمت رو کندی؟!
سوجین بی توجه به خونی شدن آستین لباسش، دست جونگ کوک رو گرفت و با همون آستین باریکه ی خون پشت دستش رو پاک کرد
وو بین هم بلند شد و به سمتشون رفت
دلش برای جونگ کوک تنگ شده بود
دستش رو حمایت گرانه روی کتفش گذاشت و کمی فشرد
+حالت بهتره؟ سر گیجه نداری؟؟
BINABASA MO ANG
Your Heart's Sound [Vkook] - Complete
Fanfiction| صدای قلب تو | فصل اول : «کامل شده» «توی لعنتی...فقط چرا زبونت رو به کار نمیندازی و نمیگی که دلیل محافظت هات چیه؟؟هان؟؟» «تا وقتی که قلب هیونگم توی سینهات میتپه به هیچ عنوان حق نداری آسیب ببینی کیم تهیونگ فهمیدی؟!» ~ فصل دوم : «کامل شده» «اینبار م...