part 14 / S2

3.3K 396 227
                                    

خوشبختانه نامجون بیخیال زدنشون شده بود و بعد از پاک کردن رد اشک هاش آرومتر از قبل کنارشون راه افتاده بود
و یونگی با یادآوری روزهایی که چند نفر از افرادش همراه نوزاد بانمکشون باند رو ترک میکردن لبخند کوچیکی زده بود و به این فکر میکرد که دلش چقدر برای اونها تنگ شده

-هی می‌دونی که تو این دوران باید خیلی مراقب دوست دخترت باشی؟ فکر نکن که قراره همینطور مهربون و آروم بمونه

نامجون متعجب بهش نگاه کرد و در آسانسور همون لحظه باز شد -منظورت چیه؟!

یونگی خندید و باعث شد تا تهیونگ هم به خاطر چهره ی نگران و متعجب نامجون به خنده بیوفته

-منظورم اینه که خلق و خوش خیلی ممکنه عوض بشه...مثلا بهانه گیر بشه...نصفه شبی هوس خوراکی یا میوه کنه و تا براش نخری ولت نکنه...همش گریه کنه یا تا یچیزی بهش بگی سریع عصبانی بشه و بهت بپره...همچین چیزایی!

تهیونگ بی توجه به چهره ی مبهوت نامجون خطاب بهش گفت -نکنه تو هم تجربه داری و ما خبر نداریم!

-حتی به زبونش هم نیار! هیچ وقت اون روز که من این ها رو تجربه کنم نمیاد! فکر بهش هم وحشتناکه!...ولی خب چند تا از دختر های سابق باند که باردار شده بودن رو دیدم...خیلی تو این دوران سختی میکشن و بابای بچشون هم تنها کسیه که میتونن سختی ها رو سرش تلافی کنن!

نامجون نامحسوس آب دهنش رو قورت داد...جین هو که قرار نبود همیشه یقه اش رو مثل ساعتی قبل بگیره و بکشه؟!
صدای جیغ زدن ها و خنده های ریزی که از سمت اتاقشون میومد باعث میشد تا نامجون بیشتر استرس بگیره

تهیونگ بر خلاف اون دو نفر که میخواستن وارد اتاق بشن بدون اینکه چیزی بگه سمت اتاق خودشون رفت و در رو باز کرد...دوست پسرش اون شلوغی رو مخصوصا با سر دردش تحمل نمی‌کرد و مطمئنا خیلی زود برگشته بود به اتاقشون...

-جونگ کوک؟

همین که وارد شد دید که روی تخت نشسته و پانسمان بازوش رو عوض می‌کنه...اخم ریزی کرد و سمتش رفت و اون باند خونی که تازه از دور بازوش بازش کرده بود رو گرفت -چرا صبر نکردی تا بیام؟!

پسر مو بنفش لبخند کوچیکی زد و اخمش بخاطر سوزش زخم بازوش محو شد -گفتم شاید حرف زدنت با نامجون طول بکشه...آخه دیگه نمیتونستم تحملش کنم

در حالی که بخاطر دیدن اون زخم و بخیه ها قلبش گرفته بود روی تخت کنارش نشست و روی شونه ی لختش بوسه ای زد -اینطوری سرما میخوری...زود برات پانسمانش میکنم

-چشم آقای دکتر!
.
.
.
نامجون همین که وارد اتاق شد توی بغل هه را فرو رفت...هه را ذوق زده بلند بلند حرف میزد و اشک می‌ریخت و این کارش باعث میشد تا بقیه به خنده بیوفتن

-گاد! گاد!! نامجونی داره پاپا میشه! وای نمیتونم منتظر بمونم!! یعنی چند ماه باید صبر کنم؟!!! وای گااد! نامجونی تو و جین هو اونی فقط یک کوچولو توی بغلتون کم داشتین! خیلی ذوق زدمممم! یک کوچولو قراره به جمعمون اضافه شه! آی قلبم!

Your Heart's Sound [Vkook] - CompleteWhere stories live. Discover now