بر خلاف دفعات قبل هیچ احساس ترسی نداشت
اصلا هیچ خاصی نداشت
حرف هاشو آماده کرده بود و میخواست خیلی سریع بعد از اتمام این ملاقات پیش کسی که اندازه ی تمام دنیا دوستش داشت برگردهمنشی با دیدنش از سر جاش بلند شد: خوش اومدین جناب کیم...بفرمایید جناب نخست وزیر منتظر شمان
سری به نشونه ی ادب تکون داد و تشکر کرد
منشی در دفتر رو براش باز کرد و خودش عقب رفت
با قدم های محکم وارد دفتر شد و رو به اون مرد چهل و خورده ای ساله احترام گذاشتنامجون -کیم نامجون عرض ادب میکنه قربان
نخست وزیر که با عینک مستطیلی روی صورتش غرق گزارش های رو به روش بود هیچ واکنشی نشون نداد
نامجون قبلا از این بی احترامی ها ناراحت و عصبی میشد اما اون لحظه حرف های جین هو توی سرش اکو میشدن و باعث میشدن که فقط پوزخندی بزنه" جین هو ÷میدونی نامجون...یکی بهم گفت من و تو غیر از هم هیچ کسی رو نداریم...و آخرش یا باهم میمیریم...یا باهم زنده میمونیم و قوی تر میشیم...بعد از شنیدن حرف هاش با خودم فکر کردم که آخرش اونقدرا هم نمیتونه بد باشه"
آرامشی که از حرف های جین هو بهش منتقل شده بود مانع ترسیدن و عصبانی شدنش میشد
چرا زودتر باهم دیگه حرف نزده بودن؟؟نخست وزیر بالاخره عینکش رو در اورد و گزارشات رو به روش رو کنار گذاشت
انتظار داشت وقتی سرش رو بالا میبره چهره ی عصبانی ای رو ببینه که ترسش رو خیلی ضایع پس میزنه
اما کاملا برخلاف انتظارش چهره ی آروم و اون پوزخند هرچند کوچیک روی اون باعث شد که ابرویی بالا بندازهنخست وزیر: بشین
نامجون اطاعت کرد و روی صندلی رو به روی میز بزرگ نخست وزیر نشست
نامجون -امیدوارم گزارشاتی که برای منشی فرستادم رو خونده باشین
نخست وزیر اخم ریزی کرد -درسته...خب چه توضیحی داری؟؟
نامجون -توضیح برای چی قربان؟؟
نخست وزیر پوزخندی زد: یک شبه تغییر کردی کیم نامجون...
و بعد چهره ی ترسناک همیشگی رو به خودش گرفت و ادامه داد: توی سازمان مهمی که تو اداره اش میکنی سه تا جاسوس وجود داشته!نامجون -متاسفم قربان...هر تنبیهی که در نظر بگیرین رو به عنوان این کم کاری میپذیرم
نخست وزیر خواست حرفی بزنه که نامجون دوباره شروع به صحبت کرد -ولی این تقصیر من یا افراد من نبود که در مذاکره با چین وزیر امور خارجه نتونسته بودن خودشون رو کنترل کنن و حرف هایی زده بودن که اونها رو مشکوک کرده بود...هویت افراد سازمان قبل از استخدام شدن کاملا بررسی میشه و هر سه تا جاسوس هیچ سابقه ای نداشتن و اصلا مشکوک نبودن...پس ما کارمونو درست انجام دادیم اینطور نیست؟؟
ESTÁS LEYENDO
Your Heart's Sound [Vkook] - Complete
Fanfic| صدای قلب تو | فصل اول : «کامل شده» «توی لعنتی...فقط چرا زبونت رو به کار نمیندازی و نمیگی که دلیل محافظت هات چیه؟؟هان؟؟» «تا وقتی که قلب هیونگم توی سینهات میتپه به هیچ عنوان حق نداری آسیب ببینی کیم تهیونگ فهمیدی؟!» ~ فصل دوم : «کامل شده» «اینبار م...