part 8

4.5K 743 81
                                    

هواپیما روی زمین نشسته بود
دو مرد به سرعت پله های فلزی رو تنظیم کردن تا مسافر های اون هواپیمای شخصی بتونن پایین بیان

اولین مسافر پاش رو بیرون گذاشت
کفش های مشکی و شیکش توی پاهاش برق میزدن
خط اتوی شلوارش زیادی توی چشم بود
پیرهن سفید و ساده اش توی تنش به خوبی نشسته بود و دکمه های بالاییش رو باز و سینه ی برنزه و ترقوه هاش رو به خوبی به نمایش گذاشته بود

هنوز چند پله بیشتر پایین نیومده بود که ساعت برندش رو جلوی چشم هاش گرفت تا از زمان دقیق ساعت سئول با خبر بشه

-10 و 27 دقیقه صبح
تاخیر داشتیم...

صدای بمش انقدر آروم بود که به گوش خودش هم نمیرسید و در واقع، مخاطب خاصی هم نداشت

عینک آفتابیش به خوبی روی صورتش قرار گرفته بود و موهای مشکی رنگ و کمی بلندش انگار با باد درگیر بودن

کتش رو همونطور که از بقیه ی پله ها پایین میومد پوشید...سئول، خیلی خوب پاییزش رو با باد های خنک و سوزناکش به رخشون میکشید

مسافر بعدی هم پایین اومد
مردی میانسال
مرتب و شیک با سیگاری گوشه ی لبش

-مدت زیادی گذشته...

به نیم رخ مرد نگاه کوتاهی انداخت
-حتی نذاشتی از فرودگاه خارج بشیم
دکترت نگفت سیگار نکش؟!

-زیاد حرف میزنی
فکر کنم دیگه وقت خداحافظیه

پوزخندی زد
-خداحافظی؟؟
منم فکر کنم که توی این یکسال بارها این حرف رو شنیدم اما همیشه فقط چند دقیقه طول میکشید تا دوباره با چهره ی خشن و عصبیت رو به رو بشم

مرد که به دنبال فندک توی جیب هاش بود همونطور جواب داد
-تو خوب بلد بودی فرمانده رو نرم کنی تا بیرونت نندازه و حالا تبریک میگم...واقعا قراره آلفا بشی!

با همون پوزخند فندک نقره ایش رو در اورد و جلوی سیگار مرد گرفت...
-طوری حرف نزن که انگار لیاقت اون جایگاه رو ندارم
یک سال زیر دست تو بودم و این حقمه!

مرد بیخیال فندک خودش شد و با خونسردی کامی از سیگارش گرفت
-تو هم طوری حرف نزن که انگار قراره ارث بزرگی بهت برسه...فقط قراره زودتر بمیری

سری از تاسف تکون داد
استادش همیشه بخاطر انتخابش مسخره اش میکرد
دائم میگفت که مردن به عنوان پلیس معمولی بهتر از مردن به عنوان آلفای تیم سازمان مخفی ایه که تعداد کمی از وجودش باخبرن
اما اهمیت نمیداد...اون تلاش کرده بود
تحمل کرده بود و قطعا نمیتونست جا بزنه

-آه بیخیال
بیا اینبار واقعا خداحافظی کنیم

مرد که جای جای اون فرودگاه رو با چشم هاش اسکن کرده بود به سمتش برگشت و دود سیگارش رو بیرون داد
-حداقل میتونم امیدوار باشم که تا دو سال قرار نیست شاگرد دیگه ای برام بفرستن؟؟

Your Heart's Sound [Vkook] - CompleteWhere stories live. Discover now