زنگ خونه ی رو به روش رو زد...میدونست که تصویرشو از توی آیفون میبینن و ممکنه در رو باز نکنن...پس سعی کرد حوصله به خرج بده و مدتی همونطور پشت در بمونه
و این مدتی تبدیل به نیم ساعت شد
نیم ساعت تمام پشت در خونه ی ووبین و جونگ سوک بدون اینکه ذره ای حرکت کنه وایستاده بود و منتظر بود تا اونها در رو باز کنن...یجورایی تونسته بود با چک کردن جی پی اس روی گوشی هاشون متوجه بشه که اونها توی اون خونه جمع شدنباز هم یک ربع گذشت اما کسی در رو باز نکرد
باید همونطور پشت در میموند تا اونها راضی بشن و در رو باز کنن...به هر حال خودش هم مدت زیادی اونها رو پشت در خونه اش نگه داشته بود و حتی در رو براشون باز نکرده بودنگاهی به ساعت انداخت و با فکری که یهو به سرش زد از در فاصله گرفت...گوشیش رو از توی جیب هودیش در اورد...هنوز هم شماره ی رستوران مورد علاقه ی اونها رو داشت...اونجا رستوران مورد علاقه ی جین هیونگشون هم بود
و بعد از نیم ساعت و اینبار همراه با بسته های غذا که پیک براش اورده بود، دوباره زنگ زد
-غذا ها سرد میشه...میتونم بیام داخل؟؟و بلافاصله در باز شد
پوکر نگاهی به آیفون انداخت
اون همه پشت در توی اون هوای سرد وایستاده بود و کسی بهش اهمیت نداد اما همینکه اسم غذا رو اورد در رو باز کردن...چه خانواده ی خوبی گیرش اومده بود!با غرغر زیر لبی ای که مخصوص خودش بود وارد پارکینگ شد و موتور ووبین و ماشین جونگ سوک به همراه ماشین جیمین و جین هو توی دیدش قرار گرفتند
سری از تاسف تکون داد...دوست داشت جلو بره و لگدی به ماشین جیمین بزنه اما خودش رو کنترل کرد تا بهانه ی دیگه ای برای قهر دست جیمین ندهدر ورودی خونه کمی باز بود...خب مثل اینکه باز مجبور نبود مقابل در دیگه ای وایسته
در رو با پا هل داد و وارد خونه شد...همه جا ساکت بود و هیچ صدایی نمیومد-ممنون از این استقبال گرمتون!
و بلافاصله صدایی از آشپزخونه اومد #عوضی!
و بعد از اون دعوایی مثلا با صدای آروم شروع شد
جیمین _آخه احمق ما قرار بود فقط سکوت کنیم!
جونگ سوک ×فقط نیم ساعت نتونستی ساکت باشی؟
هه را -واقعا که...حتی دو دقیقه هم ساکت نموندی!با شنیدن صداها به آشپزخونه نزدیک شد
هنوز داشتن با سوجین ریز ریز دعوا میکردن و این بین فقط ووبین و جین هو بودن که میخندیدنخیلی عادی جلو رفت و اون چهار نفر با دیدنش دوباره سکوت کردن و صاف سر جاشون نشستن و نگاهشون رو به جای دیگه دادن...
خونسرد بسته های غذا رو روی میز گذاشت
-شام خوردین؟؟جین هو خواست با لبخند جواب بده که هه را سریع دستش رو روی دهانش گذاشت -هیس!
STAI LEGGENDO
Your Heart's Sound [Vkook] - Complete
Fanfiction| صدای قلب تو | فصل اول : «کامل شده» «توی لعنتی...فقط چرا زبونت رو به کار نمیندازی و نمیگی که دلیل محافظت هات چیه؟؟هان؟؟» «تا وقتی که قلب هیونگم توی سینهات میتپه به هیچ عنوان حق نداری آسیب ببینی کیم تهیونگ فهمیدی؟!» ~ فصل دوم : «کامل شده» «اینبار م...