-فقط منم که نمیفهمم چرا اینجاییم؟
-قراره بکشمش...کجاش رو نمیفهمی؟!
جونگ کوک با نگرانی قبل از اینکه از ماشین پیاده بشه بازوش رو گرفت -بیا بیخیال بشیم...مجبور نیستیم انجامش بدیم
-جونگ کوک...ما اینجاییم پایین هتل...و اون حرومزاده فقط چهل طبقه باهامون فاصله داره...بیا فقط انجامش بدیم
-اما ما هیچ پشتیبانی نداریم...هیچ کس جز خودمون نیست و اون بیشتر از بیست محافظ داره! میدونم نقشه ریختیم و بخاطرش دو روز بیدار موندیم...ولی
دستش رو روی دست جونگ کوک گذاشت و با لحن نرمی گفت -از چی میترسی؟
جونگ کوک لحظه ای نگاهش کرد -از اینکه صدمه ببینی...
لبخندی به چهره ی نگران پسر زد و دستش رو فشرد -نترس...زنده و سالم میمونم و تا آخرش همراهت میام...باشه؟
-پس قول بده
-قول میدم جونگ کوک!
جونگ کوک میترسید...هیچکس برای پشتیبانی و کمک نبود و فقط خودشون دو تا بودن...تهیونگ انقدر مهارت داشت تا از پس بیست نفر بر بیاد اما باز هم خیلی خطرناک بود...مشکلی نبود اگر خودش آسیب میدید اما اگر تهیونگ چیزیش میشد چی؟ نباید از همون اول قبول میکرد که توی ماشین و پشت لپ تاب بشینه! اما خب اون بیشتر از تهیونگ از هک و اینجور چیزا سر در میورد پس چاره ای نبود
بیخیال فکر کردن به چیز های مزخرف شد سری تکون داد و بازوی تهیونگ رو رها کرد -باهام در ارتباط باش...اصلا اون گوشی رو خاموش نکن باشه؟
تهیونگ با همون لبخند سری تکون داد و بهش اطمینان داد و بعد از ماشین پیاده شد
صدای جونگ کوک بلافاصله توی گوشش پیچید -از آسانسور سمت راست برو...تا یک دقیقه دیگه میرسه و خالیه...کاری میکنم که مستقیم به طبقه ی چهلم بره و بین طبقات نمی ایسته...فقط بهم زمان بده تا دوربین ها رو هک کنم و تصویرت رو از بین ببرم
تهیونگ «هوم»ی گفت...از نقاط کوری که جونگ کوک قبلش بهش گفته بود به سمت آسانسور رفت...و مقابل آسانسور سمت راست ایستاد...طبق گفته ی جونگ کوک بعد از یک دقیقه آسانسور به پارکینگ رسید و باز شد...تهیونگ با احتیاط در حالی که کت مشکیش رو مرتب میکرد وارد آسانسور شد
-دیگه آزادی...تونستم دوربین های طبقه ی چهلم و آسانسور رو هک کنم و همه چیز رو عادی جلوه بدم...فقط سی دقیقه زمان داریم
-مشکلی نیست...سریع انجامش میدم
-و به قولت عمل میکنی!
آسانسور توی طبق ی چهلم ایستاد و تهیونگ باز هم لبخند زد -اونم مشکلی نیست!
وقتی وارد طبقه شد چهار بادیگارد با اخم بهش نگاه کردن...تهیونگ لبخندش رو محو کرد و جدی مثل اونها به سمتشون رفت
YOU ARE READING
Your Heart's Sound [Vkook] - Complete
Fanfiction| صدای قلب تو | فصل اول : «کامل شده» «توی لعنتی...فقط چرا زبونت رو به کار نمیندازی و نمیگی که دلیل محافظت هات چیه؟؟هان؟؟» «تا وقتی که قلب هیونگم توی سینهات میتپه به هیچ عنوان حق نداری آسیب ببینی کیم تهیونگ فهمیدی؟!» ~ فصل دوم : «کامل شده» «اینبار م...