تهیونگ برای کنترل خودش فقط میتونست دست هاش رو مشت کنه...
"آروم باش تهیونگ...آروم باش...چیزی نیست!"-اس...جی اس صدامو دارین؟
سوجین که برای دومین بار توی کل ماموریت هاش حس میکرد واقعا ترسیده...با صدای خیلی آرومی گفت
#بله آلفاجونگ سوک هم همونطور که به ووبین و جین هو و بقیه افرادی که زانو زده بودن و اسلحه هاشون یکی یکی توسط محافظ ها گرفته میشد نگاه میکرد، جواب داد ×بله
-به هیچ عنوان خودتون رو نشون نمیدین...انگار اون نمیدونه چند نفر این بیرونیم...پس فقط من و جی کی جلو میریم...مفهومه؟؟
سوجین به یاد اورد زمانی رو که آلفای سابق بهشون دستور داده بود عقب بمونن و خودش جلو رفته بود
دوباره همون صحنه داشت تکرار میشد
با لرز گفت #نه...نمیشه...خطرناکهتهیونگ در حالی که سعی میکرد صداش رو بالا نبره گفت -به خودت بیا دختر! ترس و نگرانی رو بذار کنار! نمیخوای جی اچ و وو رو نجات بدی؟؟
جونگ سوک نفس عمیق و بی صدایی کشید...اون خیلی خوب یاد گرفته بود که آرامش خودش رو تو اینجور موقعیت ها حفظ کنه...هنوز هم تمام تمرین هایی که بعد از ورود به گروه انجام داده بود رو به یاد داشت...دستش رو روی دست سوجین گذاشت ×اس؟ باید به دستور آلفا گوش بدیم
#نه! آلفای سابق هم همین رو گفت! گفت عقب بمونین...آخرش هم خودش مرد...نمیتونم اجازه بدم...جی کی...آلفا...هر دو باید سالم بمونن!
جونگ کوک از لحظه ای که صدای شلیک پیچیده بود تا همون لحظه فقط گوشه ای ساکت مونده بود و به این فکر میکرد که چرا باید انقدر احمقانه رفتار میکردن؟ چرا دوباره ریسک بزرگی کرده بودن و با پای خودشون به سمت مرگ اومده بودن؟
با شنیدن چیزی که سوجین گفت پلک هاش لرزید و به خودش اومد
-اس...خوب به حرفام گوش کنتهیونگ نگاهی به اون پسر انداخت
-دو سال گذشته...ما دو سال دیگه رو تا اینجا گذروندیم! دو سال بیشتر درد کشیدیم و این درد به اندازه ی ده سال قویترمون کرده!...ما با دو سال پیش فرق داریم...آلفای سابق رو فراموش کن...اصلا هرچیزی که تا همین لحظه اتفاق افتاده رو فراموش کن!...ذهنت رو خالی کن و تمرکزت رو روی اجرای دستورات آلفای الان بذار! اگر هنوزم به وو و جی اچ اهمیت میدی...اگر نگران منی...باید به آلفا اعتماد کنی! اون از هممون محافظت میکنه...درست میگم؟؟
تهیونگ توی اون تاریکی هم میتونست اعتماد رو توی چشم های اون پسر ببینه...همین باعث میشد تا بیشتر از قبل بهم بریزه...درسته...اون آلفای تیم بود...باید از افرادش محافظت میکرد...واقعا توی موقعیت بدی گیر افتاده بود
اونها واقعا توی اون دو سال اندازه ی ده سال قویتر شده بودن...وقتی توی نبود آلفای تیم، پدرشون، ماموریت ها ازشون گرفته میشد با خشم و غم خودشون رو تو سالن های تمرین حبس میکردن و تا آخرین جونی که براشون میموند تمرین میکردن...وقتی لیدر مسئولیت آلفا رو هم قبول کرد، زیر تمرین های سخت و طاقت فرسای اون دووم اوردن و هیچ اعتراضی نکردن...زندگی معمولیشون نابود شده بود اما هنوز هم سرپا مونده بودن...و جونگ کوک...اون تقریبا مرد و یک جونگ کوک جدید متولد شد...سوجین نباید میترسید...نباید اجازه میداد دوباره یکی از افراد خانواده اش بمیره تا دوباره اون دو سال براشون تکرار بشه...نباید اجازه میداد امید دیگه ای از دست بره!...اون اجازه نمیداد طبق گفته ی جونگ سوک نفر دوم به این زودی بمیره!
باید به گرمای صدای جونگ کوک و گرمای دست جونگ سوک و البته...آلفای تیم، کیم تهیونگ، اعتماد میکرد...چاره ی دیگه ای نداشت...پس نگاهی به جونگ سوک انداخت و متقابلاً دستش رو روی دست اون گذاشت #بهتون اعتماد میکنم...دستور چیه آلفا؟
ESTÁS LEYENDO
Your Heart's Sound [Vkook] - Complete
Fanfic| صدای قلب تو | فصل اول : «کامل شده» «توی لعنتی...فقط چرا زبونت رو به کار نمیندازی و نمیگی که دلیل محافظت هات چیه؟؟هان؟؟» «تا وقتی که قلب هیونگم توی سینهات میتپه به هیچ عنوان حق نداری آسیب ببینی کیم تهیونگ فهمیدی؟!» ~ فصل دوم : «کامل شده» «اینبار م...