جسم سنگین و بیهوش نگهبان رو سوار ون کردن و بعد از گذاشتن مانعی جلوی ورودی، وارد پارکینگ شدن...جز چند ماشین که احتمالا متعلق به وکلا و دادستان ها بود ماشین دیگه ای دیده نمیشد و این تا حدی خیالشون رو راحت میکرد
مینهو به محض ایستادن ون دستش رو روی شونه ی یونجون گذاشت و فشار کوتاهی بهش وارد کرد -از پسش بر میای!
یونجون بدون اینکه نگاهش کنه سری تکون داد و مشغول هک کردن دوربین های امنیتی کل ساختمان شد...همه ی افراد یکی یکی از ون خارج شدن و به محض اینکه در ون بسته شد یونجون تونست کل دوربین های امنیتی رو هک کنه...وارد سیستم اونها شد و همه ی دوربین ها رو ثابت نگه داشت...و تصویر اصلی رو برای خودش روی مانیتور نگه داشت
حالا نوبت برقراری ارتباط با کیم و جئون بود!
انگشت هاش سریعتر از همیشه روی کیبورد حرکت میکردن و بخاطر استرس زیاد قطرات عرق از روی پیشونیش سر میخوردنهفده نفری که از دو ون خارج شده بودن طبق نقشه به دو گروه تقسیم شدن....
پنج نفر از گروه اول زودتر سمت آسانسور ها و سه نفر دیگه سمت پله های اضطراری ساختمان رفتن...ماموریت اونها این بود که از نبودن مردم عادی در اونجا مطمئن بشن!سه نفر از گروه دوم هم با گالن های بنزینی که توی دست هاشون بود سمت موتورخانه حرکت کردن و شش نفر دیگه سمت آسانسور های دیگه ای راه افتادن و دکمه ی طبقه ی پنجم توسط مینهو که سردسته ی اونها به حساب میومد فشرده شد
.
.
.
.
ساعت پنج صبح توی نیویورک بود...هوا هنوز هم تاریک بود و باد خنک پاییزی به آرومی میوزید...برخلاف روز های دیگه نه خبری از سرمای زیاد بود و نه خبری از سوزناکی همیشگی باد....خطاب به شخصی که کنارش وایستاده بود با همون چشم های بسته گفت -این هوا رو خیلی دوست دارم!
-ولی من دیدن تو رو توی این هوا بیشتر دوست دارم!
مکث کرد...پلکی زد و سرش رو برگردوند...توی چشم های کشیده مرد که بهش خیره بودن خیره شد -هوم؟
-وقتی طوری لبه ی پشت بوم یک هتل چهار طبقه نشستی و انگار نه انگار اگر ذره ای تکون بخوری سقوط میکنی و وقتی باد میون موهای خوشرنگ و بلندت میوزه و به جای دست های من موهات رو بهم میریزه و تو زیباتر از همیشه چشم هات رو بستی و سعی میکنی لذت ببری...و الان که با اون چشم هات بهم خیره شدی!...من دیدن تو رو توی این هوا بیشتر دوست دارم!
لب هاش به خنده ای کوتاه باز شدن -چه عجب جناب کیم! بالاخره تهیونگ عاشق به تهیونگ سخت کوش غلبه کرد نه؟ اوه من از اون روت که روی کار تمرکز میکنه و منو یادش میره خیلی متنفرم!
و بعد سرش رو کمی کج کرد و با لبخند دلبرش ادامه داد -همیشه همینطور بمون کیم تهیونگ! باشه؟
تهیونگ با یک دست بسته شده سرش رو با تاسف تکون داد و با لذت خندید -پس بانی حسودم دلش برای تهیونگ رمانتیک و عاشق تنگ شده؟
ESTÁS LEYENDO
Your Heart's Sound [Vkook] - Complete
Fanfic| صدای قلب تو | فصل اول : «کامل شده» «توی لعنتی...فقط چرا زبونت رو به کار نمیندازی و نمیگی که دلیل محافظت هات چیه؟؟هان؟؟» «تا وقتی که قلب هیونگم توی سینهات میتپه به هیچ عنوان حق نداری آسیب ببینی کیم تهیونگ فهمیدی؟!» ~ فصل دوم : «کامل شده» «اینبار م...