part 12 / S2

3.3K 442 471
                                    

در حالی که سعی میکرد جلوی خودش رو برای خندیدن بگیره نگاهش رو چرخوند و وقتی دید غیر از خودش بقیه هم در تلاش برای نخندیدن و حفظ کردن حالت چهره هاشونن صدای بلند خنده اش به هوا رفت و پشت سرش بقیه هم یهو از خنده ترکیدن

تهیونگ عصبی دستی که باز بود رو محکم تر از قبل مشت کرد و با اخم به جونگ کوک که ریز ریز میخندید نگاه کرد -تو هم؟

جونگ کوک همون‌طور با خنده به جونگ سوک اشاره کرد و گفت -اول اون خندید!

نامجون هم عصبی با پاهاش روی زمین ضرب گرفته بود -چطور میتونین؟! خیلی خنده داره که اون زن هر چقدر دلش میخواد دستور میده؟ شما ها از این وضعیت شکایتی ندارین؟!!

یونگی که کاملا ساکت و وا رفته روی کاناپه تکی نشسته بود خواست بخاطر لحن نامجون برای «اون زن» که از هزار تا فحش بدتر بود چیزی بگه اما سوجین مهلت نداد و با کنایه گفت #دیگه من معذرت می‌خوام که ما عادت داریم همیشه دستور بشنویم!

تنها کسایی که اونجا ناراضی بودن سه نفری بودن که رئیس به حساب میومدن

هوسوک شونه ای بالا انداخت و گفت -حالا هم چیزی نشده...یونگی هیونگ تو که قبلاً هم این حساسیت هاش رو بخاطر تمیز بودن دفتر کارت میشنیدی!

یونگی آهسته طوری که انگار هم از رفتار هیونا و هم از ناراضی بودن خودش ناراضی بود گفت -نباید جلوی اینا بهم می‌گفت اتاقت رو تمیز کن! حتی بعدش گفت «همین الان!» باورت میشه؟!!!

هوسوک بلند خندید و کیتی و مینی به همدیگه چنگ انداختن تا صدای خنده اشون از یک حدی بالا نره! رئیسشون به اندازه‌ی کافی عصبانی بود! راستش بودنشون اونجا اصلا به درد نمی‌خورد...برای همین یک گوشه که توی دید نبود نشسته بودن تا یونگی نگاهش به اونها نیوفته و کاری برای انجام دادن بهشون نده!

نامجون -به من میگه با افرادت درست رفتار کن! فلان کن فلان نکن! این موقع ها اینو بگو اینو نگو! من انقدر هم بد رفتار نمیکنم! اصلا نمی‌فهمم چرا اولش بهم میگه «درسته جذابی...» و بعد خیلی رک تر از قبل میگه «ولی اخلاقت خیلی سگیه!»

جین هو به نشونه ی دلداری دستش رو نوازش وار روی کمر نامجون کشید...اما کی میدونست که اون خوشحال تر از تمام کسایی بود که اونجا بودن؟...هیونا به اندازه ی تمام وقت هایی که جین هو، نامجون رو سرزنش میکرد اما بعدش بخاطر اینکه خیلی دوستش داشت کوتاه میومد، نامجون رو سرزنش و دعوا کرده بود و چقدر خوب بود که نامجون رو در رو نمیتونست چیزی بگه و مجبور بود به دستورات عمل کنه چون نگاه ترسناک اون چشم های کشیده و البته قدرتی که اون زن داشت، روش تاثیر میذاشت و مجبور به عقب نشینیش میکرد!

و تهیونگ...اولش واقعا از هیونا خوشش میومد اما بعد از گذشت یک هفته اون نباید انقدر با جونگ کوک گرم می‌گرفت! و نباید انقدر سر اون رو با تمرین کردن گرم میکرد! حق نداشت بهش بگه «نباید انقدر وابسته باشی پسر! من همش چهار ساعت باهاش تمرین کردم! چیکار میکردیم وقتی دستت شکسته بود؟!» وابسته بود که بود! به اون چه ربطی داشت؟! اصلا چرا باهاش مثل بچه های کوچیک رفتار میکرد و موهاش رو نوازش میکرد؟! اون حتی قدش از تهیونگ هم کوتاه تر بود! ولی واقعا فاک به قدرتی که توی نگاه و رفتارش بود! فاک به احترامی که فقط با یک نگاه اون رو می‌خرید!

Your Heart's Sound [Vkook] - CompleteWhere stories live. Discover now