نگاهی دوباره به بقیه افراد انداخت و زنگ خونه رو برای بار پنجم زد...
جونگ سوک ×برای چی دوباره در رو رومون باز نمیکنه؟
در جواب پسر گفت _شاید خونه نیست
سوجین ساعت رو بهش نشون داد و گفت #این وقت ظهر کجاست؟
جین هو که تماسش با نامجون تموم شده بود دوباره به سمتشون برگشت ÷خیلی عصبانیه...جیمین مطمئنی جونگ کوک گفت خوبه؟
سری تکون داد _چند بار باهاش تماس گرفتم...هر روز باهم در ارتباط بودیم گفت حالم خوبه
ووبین نفسش رو با صدا بیرون داد و پرسید +ازش پرسیدی واقعا کار اون بوده یا نه؟
جواب داد _دقیقا روزی که اون کشته شد جونگ کوک اون گوشی ها رو از سازمان دزدید...این مشخصه که کار خودشه...و در ضمن جونگ کوک میدونه که اون دستگاهی که من و جین هیونگ باهم ساختیم رو هیچ جوره نمیشه دور زد...یعنی براش مهم نبوده که ما بفهمیم یا نه
-شاید بهت اعتماد داشته که به لیدر چیزی نمیگی!
صدای هه را بعد از چندین دقیقه بالاخره شنیده شد...سکوت طولانی اون برای افراد شک برانگیز و نگران کننده بود اما این حالت ترسناکش به کسی اجازه نمیداد که سوالی بپرسه
جیمین اخمی کرد _من قبل از اینکه هیونگ اون بشم یکی از افراد سازمان بودم...وظیفه ام رو یادم نمیره!
-اوه درسته! ببخشید اگر بهت برخورد! ولی میدونی اگر اینطور باشه تو چیکار کردی؟
_منظورت چیه؟
-منظورم اینه که اگر اینطور باشه و اون واقعا بهت اعتماد کرده باشه تو گند زدی به اعتمادش! تو اینکار رو کردی!
جو پر از تنش بینشون اصلا خوب نبود...افراد با تعجب به دعوای اون دو نفر نگاه کردن چیزی که تقریبا فکر میکردن غیر ممکن باشه!
_مراقب حرف زدنت باش هه را!
-نذار دهنم رو باز کنم پارک جیمین!
جیمین پشیمون بود...خیلی زیاد...اصلا از این هه رای جدید خوشش نمیومد...هه را تلخ شده بود...عصبی شده بود و اون روی ترسناکش تقریبا همیشگی شده بود...حتی دیدن میهی نمیرفت چون کنار اون هم نمیتونست خودش رو آروم نگه داره
سوجین در حالی که اخم کرده بود بالاخره دخالت کرد #حواست باشه چی میگی هه را! وقتی به خودت بیای انقدر خجالت میکشی که روت نمیشه حتی بهش نگاه کنی! نمیدونم چته ولی نمیخوام کاری کنی یا چیزی بگی که بعدا پشیمون بشی!
هه را پوزخندی زد -تو هیچی نمیدونی سوجین...باشه من خفه میشم و چیزی نمیگم...اما یک روزی میرسه که همه تون این حال من رو درک میکنین!
بعد رو به جیمین گفت -اون روز که جونگ کوک خواست معذرت بخواد تو هم باید عذرخواهی کنی!
و بدون اینکه به بقیه توجهی کنه سمت ماشینش راه افتاد و از اونجا دور شد
جین هو و ووبین نگاهی بهم انداختن...این وضعیت هر دوشون رو بیش از حد نگران کرده بود
YOU ARE READING
Your Heart's Sound [Vkook] - Complete
Fanfiction| صدای قلب تو | فصل اول : «کامل شده» «توی لعنتی...فقط چرا زبونت رو به کار نمیندازی و نمیگی که دلیل محافظت هات چیه؟؟هان؟؟» «تا وقتی که قلب هیونگم توی سینهات میتپه به هیچ عنوان حق نداری آسیب ببینی کیم تهیونگ فهمیدی؟!» ~ فصل دوم : «کامل شده» «اینبار م...