فلش بک_سال 2002
در حالی که عصبی رانندگی میکرد داد زد: الان داری ازش طرفداری میکنی هیجونگ؟
هیجونگ اشک هاش رو با پشت دستش پاک کرد و خطاب به همون شخصی که رانندگی میکرد مثل خودش با صدای بلندی گفت: اون مقام خاصی نداره سوهو! دور و برش آدم زیاد نداره! چطور...چطور ممکنه همه ی اینکار ها رو انجام بده؟
سوآه هم که دیگه صبرش سر اومده بود نگاهی به همسرش که رانندگی میکرد انداخت و بعد سرش رو سمت صندلی های عقب ماشین برگردوند تا هیجونگ توی دیدش قرار بگیره: چرا نمیفهمی؟! معلومه که تنهایی نمیتونه...اون با مقامات فاسد دیگه همدسته! یکی مثل اون مین عوضی!
هیجونگ با تعجب با همون صدای لرزون پرسید: مین؟ کدوم مین؟ نخست وزیر رو میگی؟ دیگه از اون آدم بهتر توی مقامات پیدا میشه؟
سوآه هم بالاخره داد کشید: من اون برادر عوضیشو میگم! همونی که همه فکر میکنن عین برادرش فرشته است! اون و شوهر عوضی تو...چرا نمیخوای باور کنی که ترور وزیر امور خارجه زیر سر اوناست؟ دیگه چقدر باید مدرک نشونت بدیم تا باور کنی قاچاق مواد و این وضعیت داغون جوونای امروز همه برنامه ی اونها بوده؟ اختلاس ها و بالا کشیدن پول های مردم رو هم که دیگه نگم خودت خوب میدونی جئون سوبین از کجا پول در میاره!
هیجونگ بیشتر اشک ریخت و نگاهش رو به منظره ی بیرون داد: اون بخاطر سوکجین هم که شده خلاف نمیکنه...اون پدر خوبیه!
سوآه عصبی تر شد: اون عوضی اصلا به سوکجین نگاه هم میکنه؟
جونگ کوک کوچولو که تمام مدت با چشم های اشکی کنار زنعمو هیجونگش نشسته بود و به دعوای طولانی بین اونها نگاه میکرد با داد مادرش بیشتر از قبل توی خودش جمع شد...و همین باعث شد تا سوآه بالاخره متوجهش بشه
سوآه: اوه خدای من جونگ کوک!
نگاه هیجونگ هم بالاخره به جونگ کوک افتاد...با دیدن پسر ترسیده سریع اشک هاش رو پاک کرد و لبخندی مصنوعی زد: جونگ کوکی من ترسیده؟
کمربند پسر هفت ساله رو باز کرد و جسم کوچیک و جمع شده ی اون رو به سمت خودش کشوند و جونگ کوک با کمال میل روی پاهاش نشست و گردنش رو بغل گرفت
-جونگ کوکی خیلی ترسیده!
با شنیدن صدای لرزون و بچگانه اش اون رو توی بغلش فشرد: ببخشید جونگ کوکی! ببخشید عزیز زنعمو!
سوآه دلش بخاطر پسر کوچکش رحم اومد همونطور که به سمت اونها برگشته بود لبخند زد: هی پسر شجاع من! با داد مامانی ترسیدی؟
جونگ کوک از داد مادرش سر زنعموش دلخور بود با اخم کوچیکش سری تکون داد -مامانی سر زنعمو خیلی بلند داد زد! زنعمو گریه میکنه! معلومه که میترسم!
ESTÁS LEYENDO
Your Heart's Sound [Vkook] - Complete
Fanfic| صدای قلب تو | فصل اول : «کامل شده» «توی لعنتی...فقط چرا زبونت رو به کار نمیندازی و نمیگی که دلیل محافظت هات چیه؟؟هان؟؟» «تا وقتی که قلب هیونگم توی سینهات میتپه به هیچ عنوان حق نداری آسیب ببینی کیم تهیونگ فهمیدی؟!» ~ فصل دوم : «کامل شده» «اینبار م...