صدای گریه های زن توی اورژانس پیچیده بود
پرستار ها و دکتر به سمت ماشینی که به تازگی رسیده بود حرکت کردن-پسرم
پسرمو نجات بده دکتر...نجاتش بدهکسی به زن توجهی نمیکرد
دور برانکارد جمع شده بودن و همونطور که وارد بیمارستان میشدن وضعیت اون پسر رو چک میکردندکتر: همین الان ببرینش اتاق عمل...
به پیوند قلب نیاز دارهپرستار ها بعد از شنیدن دستور بدون مکث برانکارد رو به سمت اتاق عمل هدایت کردن
-التماس میکنم...پسرمو نجات بدید دکتر
دکتر به پرستار کنارش اشاره کرد تا به مادری که رو به بیهوشی میرفت کمک کنه
خودش هم سریع به سمت اتاق عمل رفت تا جراحی رو شروع کنهجراح: قلبی پیدا کردید؟؟
دستیار جراح: بله قلبی پیدا کردیم که با این مورد همخونی داره
جراح: خب خوبه...همه چیز رو آماده کنید
دستیار جراح: بله دکتر
زن بعد از بهوش اومدن حدود 3 ساعتی میشد که پشت در اتاق عمل با سرمی که به دستش وصل شده بود، منتظر پسر عزیزش نشسته بود
-اون خوب میشه...میدونم خوب میشه
اون پسر منه...اون خوب میشهبا خودش تند تند زمزمه کرد
خاطراتی که با پسرش داشت مثل نوار فیلم جلوی چشم هاش پخش میشدن-تهیونگی من...بهت گفته بودم؟؟
اولین بار که دیدمت
با خودم گفتم "واااای ه-هیچ پسری...به اندازه ی...پسر کوچولوی من...خوشگل نیست!"خیلی وقت بود که اشک میریخت و صداش میلرزید
از همون زمانی که پسرش جلو چشم هاش از حال رفت و از درد به خودش پیچید-پدرت...بهت افتخار میکرد
تو شبیهش بودی و حتی...الان بیشتر از همیشه شبیهشیصدای گریه ی بلند و دلسوزش حتی جگر خودش رو هم آتیش میزد
-اولین باری که تو رو...توی بغلش گرفته بود
اولین باری بود...که میدیدم استرس داره...و هل شده...میترسید...جسم کوچولوت...از توی دستاش سر بخوره...تو...خیلی شیرین بودی...صدای گریه اش دوباره اوج گرفت
-اولین باری که...صداش زدی
شب تا صبح نخوابید
دائم...کنار گوشم میگفت..."یونهی پسرم منو صدا زد!"...خیلی...ذ-ذوق کرده بوددست هاش رو به سمت صورتش برد
نمیتونست تحمل کنه
اگر پسرش هم مثل همسرش ترکش میکرد چی؟؟-اولین باری که...بدون کمک ما...راه افتادی
تا یک هفته...هرروز شیرینی میخرید
تو شیرینی...خیلی دوست داشتیآدمای زیادی از کنارش رد میشدن اما بهش توجهی نمیکردن...اونجا بیمارستان بود و این چیز ها طبیعی تر از چیزی بود که بخوان دلسوزی کنن
ESTÁS LEYENDO
Your Heart's Sound [Vkook] - Complete
Fanfic| صدای قلب تو | فصل اول : «کامل شده» «توی لعنتی...فقط چرا زبونت رو به کار نمیندازی و نمیگی که دلیل محافظت هات چیه؟؟هان؟؟» «تا وقتی که قلب هیونگم توی سینهات میتپه به هیچ عنوان حق نداری آسیب ببینی کیم تهیونگ فهمیدی؟!» ~ فصل دوم : «کامل شده» «اینبار م...