ماه به وسط آسمان نشسته بود
مهمانان همه به اتاق های خود رفته بودند .
کمی آن طرف تر در جینگشی،
ویینگ مضطرب تر از همیشه منتظر داماد بود
شیجیه در مورد شب اول عروسی نصیحت هایی کرده و بعد اون رو تنها گذاشت .
ویینگ سعی در آروم کردن خود داشت ولی موفق نبود ، لحظه ای بعد در جینگشی باز ، و قامت وانگجی پدیدار شد.
وانگجی در را قفل کرد و به سمت تختی که ویینگ روی آن نشسته بود و با حریر های سرخ تزئین شده بود رفت.
پرده سرخ را کنار زد، ویینگ سرش را پایین انداخته و لپ هایش سرخ شده بود . وانگجی نزدیکش نشست و آرام گفت:
+ غذا خوردی؟
- خوردم
واقعیتش این بود که وانگجی نمیدانست چگونه سر صحبت را با او باز کند و فقط میخاست با او حرف بزند!
ویینگ نیم نگاهی به وانگجی انداخت کمی در خودش جمع شد پاهایش را به هم نزدیک تر کرد نگاه ترسیده اش را به زمین دوخت.
وانگجی خجالت زده دستش را به سمت چونه ویینگ برد و صورتش را به سمت خودش نزدیک کرد همزمان خودش نیز جلو تر آمد تا لبان سرخ اورا برای بار دیگر بچشد . لبهایش را به لب های او رساند و بوسه صدا داری ازشان گرفت .
ویینگ چشمانس را محکم روی هم فشار داد
گونه هایش داغ شده بود ، عرق سرد از پشت گردنش می ریخت ، قلب کوچکش دیووانه وار میتپید .
وانگجی دستش را پشت گردن او برد و صورتش را نزدیک تر کرد و مک محکمی از لب پایینش گرفت . برای چند لحظه سرش را عقب برد تا چهره خجالت زده اش را ببیند . گونه های سرخ و لبای ورم کرده اش شهوت درونش را شلعه ور تر کرد این بار کمی خشن تر شود .
هلش داد روی تخت و خودش نیز روی او دراز کشید. دست هایش را دو طرف صورت ویینگ گذاشت و به لب های سرخش حمله کرد . گاز ریزی از لبش گرفت و تا او ناله کوچکی کرد زبانش را درون دهنش جا داد . با زبانش گوشه گوشه دهان ویینگ را مزه کرد . شروع به مکیدن زبان او کرد بزاق دهانشان یکی شده بود وقتی وانگجی بوسه را شکست رشته نازکی از بزاق بین دو لب متصل بود . دستش را به سمت کمربند او برد .ویینگ از هیجان قلبش دیوانه وار میزد !
وانگجی بدون صبر تموم لباس های او ، بعد لباس های خودش را در اورد . ویینگ خجالت زده دستش را روی دیک سفیدش گذاشت ، با اینکارش وانگجی حریصانه بهش حمله و شروع به دستمالی بدنش کرد.
لباهاشو با حرص میبوسید و میمکید همزمان دستش را به سینه های کوچکش برد و نیپل های قهوه ایش را نیشگون آرومی گرفت .
ویینگ آخی گفت و دستش را روی دست وانگجی گذاشت :
-درد داره.. ن..نکن!!
وانگجی جوابش رو با بوسه ای که روی لب هاش گذاشت داد ، دستش را بی شرمانه روی بدن لختش کشید تا پایین نافش ادامه داد . وقتی به دیک سفیدش رسید ، چنگی به ان زد و با دستش شروع به پمپ کردن آن کرد.
ویینگ آهی کشید پاهایش را باز کرد تا فضای بیشتری به دستای او بدهد .
وانگجی گاز محکمی از گردن سفید و بلوریش گرفت سرعت دستش را بیشتر کرد. همینجور که گردنش را میمکید به سمت ترقوه استخونیش رفت و بوسه خیسی روی ان زد. زبونش را روی پوست شیرینش کشید گردنش را لیسید تا به چونه اش رسید و خیره به چشمای خمار او شد.
ویینگ کمرش را قوس داد و آه عمیقی کشید روی شکم و دست وانگجی خالی شد.
وانگجی انگشتان خیس از کام او را به سمت سوراخش برد و یکی یکی انگشتانش را واردش کرد، وقتی که احساس کرد به اندازه کافی جا باز کرده عضوش را یک ضرب واردش کرد!
ویینگ جیغی کشید ، چنگی به شانه های او زد و سعی کرد خودش را بالا بکشد ولی وانگجی پهلو هایش را گرفت و محکم تر واردش شد که گریه اورا در اورد.
وانگجی منتظر ماند تا سوراخش به سایز او عادت کند و آروم اشک های اورا پاک میکرد . کمی که ویینگ آروم شد ، شروع به حرکت کرد . صدای برخورد بدن هاشون و صدای گریه و ناله ها شهوتی ویینگ ، جینگشی را پر کرده بود.
وانگجی دست هایش را دو طرف بدنش گذاشت ، پاهای اورا بالا تر برد تا بتواند راحت تر درونش ضربه بزند، بوسه ای روی زانو های او زد ، خم شد و صورت خیس از اشکش را بوسید و بعد لبانش را خورد .
ویینگ در حالی که ناله هایش درون دهان همسرش خفه میشد، کام شد و
بعد از چند ضربه عمیق دیگر ، وانگجی کامش را درونش ریخت.
هر دو تند نفس میکشیدند ؛ ویینگ ناله کوچکی کرد و به خواب فرو رفت، وانگجی هم بلند شد پاره خیسی اورد و با آن خودش و ویینگ را تمیز کرد. بعد کنار او دراز کشید پتو را روی دوتاشون انداخت و خوابید ...
...
...
...
YOU ARE READING
𝒊𝒕 𝒊𝒔 𝒏𝒆𝒗𝒆𝒓 𝒍𝒂𝒕𝒆 𝒇𝒐𝒓 𝒍𝒐𝒗𝒆🍶🔞
Fanfictionنام فیک: برای دوست داشتن هیچ وقت دیر نیست «It is never too late to love» ژانر: امگاورس، اسمات ، هیستوری ،دراما نویسنده : هنرمند کاپل : لان وانگجی و ویینگ ، وانگشیان نسخه امگاورس آنتمید #Untamed نویسنده فیکشن ییژان «#𝒔𝒆𝒙𝒚_𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆_𝒃𝒖𝒏𝒏�...