Ep20

552 107 7
                                    

پارت 20

- من... من باردارم !
وانگجی با ناباوری به ویینگ خیره شد :
+ تو .. بارداری؟
ویینگ لبخندی زد ، دستش را روی انگشتان وانگجی فشرد :
- آره من باردارم! اینجا که دست گذاشتی ، فندوق کوچولومون داره رشد میکنه!
شاید میشد گفت اولین بار بود که ویینگ ،لبخند وانگجی را دید !
در عرض چند ثانیه، وانگجی به ویینگ حمله ور شد ، اورا روی تخت  انداخت، و صورتش را غرق در بوسه کرد ؛ ویینگ میخندید و دست و پا میزد تا اورا کنار بزند ولی وانگجی‌ همچنان به بوسیدن اون ادامه داد .
گوشه گوشه صورتش را بوسید ، چانه ،چشم ها ،پیشانی، لب ها ، بینی ، گردن ! هیچ جایی از صورتش را بدون مهر لب هایش نگذاشت .
وانگجی خم شد ، شکم تختش را از روی لباس بوسید .  دست برد و کمربند هانفویش را باز کرد؛ بوسه ای بر نافش زد .
کمی پایین تر رفت ، صورتش را به شکم ویینگ چسباند و چشم هایش را بست .
ویینگ ریز میخندید و آرام سر وانگجی را که روی شکمش بود نوازش میکرد :
- لان جان ، فندوقمون الان خیلی کوچیکه! نمیتونه لگد بزنه یا حرکت کنه که صداشو بشنوی!
وانگجی سرش را بیشتر به شکم ویینگ فشرد :
+ میدونم ، میخام حسش کنم .
ویینگ لبخندی زد ، و اشک از چشمانش سرازیر شد .
در بین خنده های زیبایش، اشک خوشحالی می‌ریخت .
وانگجی متوجه سنگین شدن نفس ویینگ شد ، سرش را بلند کرد و با ویینگ گریان روبه رو شد .
با ترس از جایش بلند شد و ویینگ را نشاند :
+ بهت خیلی فشار اوردم؟ درد داری؟ چیشده؟ چرا گریه میکنی؟؟؟
ویینگ اشک چشمش را پاک کرد و خندید :
- چیزی نیست فقط یکم احساسی شدم لان جان! چرا انقدر ترسیدی ؟
+ برای چی احساسی شدی ؟
ویینگ دست هایش را دور گردن وانگجی انداخت ، و سرش را در گودی گردنش مخفی کرد :
- همش میترسیدم  بخاطر بچه خوشحال نشی!
وانگجی ، اورا بیشتر به خود فشرد :
+ حق دارم بهت بگم احمق! کدوم پدری بچه خودش رو دوست نداره؟
- نمیتونی یکم مهربون تر باشی؟ داری بهم میگی احمق؟
ویینگ وانگجی را به عقب هل داد :
- اصلا برو اون طرف !
وانگجی دستش را دور کمر ویینگ انداخت و به خودش نزدیک کرد  :
+ ویینگ من!  همسرم !
ویینگ با غیظ به وانگجی نگاه کرد :
-هوووم؟
+ معذرت میخام .
بعد بوسه آرامی بر گونه ویینگ زد :
+ منو ببخش !
ویینگ اخم شیرینی کرد و رویش را برگرداند ؛
وانگجی دستش را به سمت چانه ویینگ  برد و اورا به سمت خودش برگرداند :
+ عزیزم  نمیخای باهام آشتی کنی؟
- هووم!
وانگجی صورتش را جلو برد و لب های ویینگ را شکار کرد . لب های ویینگ مزه عسل میداد . وانگجی جوری میمکید که انگار گرسنه بود وو میخاست از لب های معشوقش سیر شود .
ویینگ باید اعتراف میکرد که وانگجی در بوسیدن فوق العادست!
بعد از چندین دقیقه طولانی که سیر همدیگر را بوسیدند ، وانگجی به سختی دل از لب های سرخ همسرش کند .
ویینگ زبانش را روی لب هایش کشید ؛ وانگجی گردن همسرش را بوسید و بویید :
+ ویینگ ... دلم برات تنگ شده !
وانگجی گاز نسبتا آرومی از گردنش گرفت ؛ ویینگ چنگی به موهای او زد ، سعی کرد بدون ناله جواب اورا بدهد :
- به ...نظرم... الان ... الان وقتش نیست !
وانگجی دستش را زیر لباس ویینگ برد و مشغول نوازش کردن زیر شکم ویینگ شد :
+ پس کی وقتشه؟ من الان میخامت!

𝒊𝒕 𝒊𝒔 𝒏𝒆𝒗𝒆𝒓 𝒍𝒂𝒕𝒆 𝒇𝒐𝒓 𝒍𝒐𝒗𝒆🍶🔞Where stories live. Discover now