پارت 37
هر دو احساس عطش و نياز فراوان ميكردن .توي عشق، نيازی به گفتن یا یاد آوری چیزی نیست . اعتماد آنها به همديگر، هر روز آزمايش مي شد و عشق و علاقه آنها ، بیشتر .
دست هایشان بی شرمانه بر روی بدن یکدیگر سر میخورد و جای جای هم را، لمس میکردن . وانگجي روي تخت نشست و پایش را دراز كرد و اجازه داد ویینگ روی پاهایش بشیند .
ويینگ بلافاصله خودش را به عضو سخت شده او ، مالید و اجازه داد ناله ای کوتاه و آرام از میان لب هایش فرار کند . خم شد و بوسه ای بر روی عضو کلفت و قرمز او زد ، بعد کامل در دهانش فرو برد.
دهان ووشيان با عضو بزرگ وانگجي پر شد. قبل از اينكه وانگجی حرکتی بکنه، ویینگ شروع به مكيدن كرد.
دستش را ستون بدنش قرار داد، بعد با آرامش ، شروع به هماهنگ كردن حركتش توي دهان خودش کرد. سرش را بالا و پایین میبرد و سعی میکرد کامل آن را در دهانش فرو ببرد .
وانگجي هر لحظه به کام شدن نزديك میشد و عضوش درون دهان ویینگ نبض ميزد ، و ویینگ با زبانش آن را احساس میکرد .
کمی بعد وانگجی عضوش را از دهان ویینگ خارج کرد و کامش را روی لب های سرخ و خیس او ، خالی کرد . ویینگ زبانش را بیرون آورد و تمام آن را لیسید .
وانگجی خم شد و بوسه ای خیس از آن لب های داغ گرفت، مزه کامش در دهان ویینگ، بسی شیرین بود .
ویینگ روی پای وانگجی نشست و بوسه عمیقی را شروع کرد . وانگجی باسن او راگرفت و به عضو سخت شده ي خودش فشار داد.
انگشتانش را یکی پس از دیگری واردش کرد، تا برای عضو بزرگش، جا باز کند .
ویینگ میان لب های او نالید :
-خيلي سريعه! آهههههههه
+ آروم باش..آه.. آیوان بیدار میشه!
ویینگ بدون معطلی روی عضو سخت شده او نشست و ناله هردوشان را در آورد .
- آهههه .. اینجوری ... خیلی خوبه! ... تا آخر رفته توش!.. آهههه لعنتی...
وانگجی دو طرف باسنش را گرفت و بالا برد، و جوری پایین کشید که چنان به ديوارهاي داخليش برخورد ، که صدای جیغ ویینگ در آمد :
- آههههههههههه...
+ هیس!
- نمیتونم .. آههه ... نمیتونم...!
+ اگه آیوان بیدار شه ادامه نمیدیم!
- اون وقت میرم سراغ یه آلفای دیگه!
با این حرفش ، عصبانیت وانگجی را بر افروخت . چشم هایش به رنگ خون در آمد، کمر ویینگ را گرفت و چنان بر تخت کوبید که صدای هر دو در آمد :
- آخ! لان جان دردم گرفت!
اما وانگجی دیگر چیزی نمیشنید . جوری بیرحمانه درونش میکوبید که صدای تخت در آمده بود .
ویینگ با ترس ،دست لرزونش را روي پايين شكمش گذاشت و در حالي كه
ضربه عضو اورا زیر شکمش احساس ميكرد، نالید :
- لان جان دردم میاد یواش تر!
چند لحظه بعد ویینگ با ناله کوتاهی کام شد و وانگجی هم بعد از چند ضربه عمیق درونش، کامش را همانجا خالی کرد و سریع عضوش را بیرون کشید .
ویینگ چند نفس عمیق کشید ، پارچه ای در کنار تخت برداشت و کامی که از میان پاهایش سرازیر بود را پاک کرد . وانگجی با ناراحتی به او پشت کرده و سکوت اختیار کرده بود .
ویینگ وقتی از تمیز بودن خودش مطمئن شد، آلفایش را از پشت در آغوش گرفت و در کنار گوشش زمزمه کرد :
- لان جانم؟ چیشده؟
+ میخوام بخوابم!
- به نظر ناراحت میای؟ اومممم نمیخای بگی چیشده؟
وانگجی تنها نفس عمیقی کشید و هیچ نگفت .
- عشق من؟ الان قهری؟
+...
- چرا ناراحتی؟ چی گفتم خب؟
وانگجی با غضب برگشت و به او خیره شد :
+ خودت میدونی چه حرفی زدی!
ویینگ سرش را روی بازوی او گذاشت:
- اومممم .. اینکه گفتم میرم سراغ یه آلفای دیگه؟
اخم های وانگجی بیشتر در هم رفت :
- از این ناراحت شدی لان جان؟ واقعا؟
+ شب بخیر!!
ویینگ روی همسرش پرید و خودش را به زور در آغوشش جا داد :
- هیییی .. هییی ، تو نمیتونی اینجوری با قهر بخوابی! من فقط شوخی کردم! عزیزم ، عزیزم! من غیر از تو نمیتونم با کسی دیگه باشم! خودت اینو خوب میدونی!
کمی از گره های میان ابروهای وانگجی باز شد. ویینگ لبخند درخشانی زد، و بعد از بوسه ای میان لب های همسرش ، ادامه داد :
- من فقط تورو دوست دارم! فقط لان وانگجی! من مال توام ! کل وجودم مال تو هست! تو عشق منی! هر لحظه که نفس میکشم برای تو و پسرمونه! چطور میتونم به کسی دیگه نکاه کنم؟
+..
- آه لان جان! بچه نشو! میدونی من فقط شوخی کردم، اگه جنبه شوخی نداری بگو دیگه باهات شوخی هم نمیکنم!
+ حرف خوبی نزدی!
- میدونم اشتباه کردم ببخشید دیگه! تو که اخلاق منو میدونی ، من همه چی میگم!
دیگر هیچ اثری از ناراحتی در چهره وانگجی دیده نمیشد، تنها رگه ای از لبخندی محو بر صورتش بود .
ویینگ بوسه دیگری بر لب های نیمه باز او زد :
- عاشقتم عاشقتم عاشقتم!
+ باشه .
- جواب ابراز علاقه من باشه نبود!
+ منم دوست دارم!
- چندتا دوسم داری؟
+ به اندازه تمام گل ها !
- اوه پس ارباب نور درخشان اندازه تموم گل ها دوسم داره؟
+ هووم.
- دیگه ناراحت نیستی؟
+ نه ، ولی دیگه تکرار نشه!
- هوم.
ویینگ زیر لب جواب داد . وانگجی، دستش را زیر چانه او برد و به سمت خودش گرفت، بعد با قاطعیت و جدیت به او خیره شد :
+ دیگه از زبونت همچین حرفیو نشنوم!حتی به شوخی!
- ولی میدونی من منظوری...
+ حتی بدون منظور!
ویینگ چشم هایش را در کاسه چرخاند:
- باشهههه! اصلا باهات قهرم ، برو کنار نمیخوابم پیشت! خودت تنها بخوا...اوممممم..
وانگجی به او فرصت قهر کردن ندادن و لب هایش را با لب های خود خاموش کرد .
**
YOU ARE READING
𝒊𝒕 𝒊𝒔 𝒏𝒆𝒗𝒆𝒓 𝒍𝒂𝒕𝒆 𝒇𝒐𝒓 𝒍𝒐𝒗𝒆🍶🔞
Fanfictionنام فیک: برای دوست داشتن هیچ وقت دیر نیست «It is never too late to love» ژانر: امگاورس، اسمات ، هیستوری ،دراما نویسنده : هنرمند کاپل : لان وانگجی و ویینگ ، وانگشیان نسخه امگاورس آنتمید #Untamed نویسنده فیکشن ییژان «#𝒔𝒆𝒙𝒚_𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆_𝒃𝒖𝒏𝒏�...