فکر وانگجی هنوز هم درگیر بود. از وقتی که عمه بزرگ و بچه هایش به گوسو امده بودند، احساس میکرد تمرکزش بهم ریخته و نمیتواند عصبانیتش را کنترل کند .
وانگجی در فکر بود و متوجه وارد شدن ویینگ نشد ، تنها زمانی چشمش به او افتاد که ویینگ دستش را روی شانه اش گذاشت و لبه وان نشست :
- هنوزم داری بهش فکر میکنی؟
+هوم
- لان جان بهش فکر نکن ، میتونیم باهم از پسش بر بیایم . فقط چندساعته ، تا چشم بر هم بزنی تموم میشه!
+ باشه
ویینگ نگاه دلبرانه ای به وانگجی انداخت ، دستش را به سمت بند لباسش برد و آرام آن را باز کرد .
لباسش آرام از شانه هایش سر خورد و پایین افتاد و بدن سفیدش نمایان شد . وانگجی نفسش را محکم بیرون داد ، دستش را بلند کرد و روی ران سفید ویینگ گذاشت ، نوازش وار حرکت داد .
ویینگ از لبه وان چوبی بلند شد . خود را عریان کرد و به درون وان چوبی خزید. روی پای وانگجی نشست و خودش را به او مالید . دستش را دور گردن وانگجی انداخت ، سرش را در گودی گردنش برد و بوسه صدا داری گرفت و شروع کرد به مک زدن . مک های محکمی میزد ، بعد جای آن زبان میکشید . وانگجی دستش را در مو های ویینگ کرد ، سرش را عقب اورد و به لبانش حمله کرد . محکم میبوسید و میمکید ؛ لب پایینش را در دهان برد و شروع به میکدن اش کرد . ویینگ دستش را به سمت دیک بزرگ وانگجی برد و محکم فشارش داد و با دست دیگرش نیپل اش را نیشگون ریزی گرفت ،به تلافی کارش ، وانگجی گاز محکمی از لبش گرفت که ویینگ توانست مزه شوری خون را حس کند . قرمزی خون بر لبان ویینگ، زیبایی اش را چند برابر کرده بود. وانگجی بی طلاقت از شیطنت های ویینگ ، اورا بلند کرد و بدون اتلاف وقت دیک اش را وارد ویینگ کرد . ویینگ از درد جیغی کشید و چنگی روی شانه وانگجی انداخت ، سرش را به عقب خم کرد و آه بلندی کشید . وانگجی سیب گلوی ویینگ را بوسید ، و بعد چانه ، گلو ، خال زیر لبش را نیز بی نصیب نگذاشت. وانگجی دو طرف کمر ویینگ را گرفت و به سمت بالا حرکت داد و در یک حرکت سریع پایین اورد . ویینگ جیغ دیگری کشید :
- لان جااااااااااااان... آهههههههه... درد داره ...
+ میخاستی شیطنت نکنی !
- لان جان ... من فقط میخاستم از اون حال و هوا در بیای ، اینجوری تشکر میکنی؟؟؟ آهههههههه...
وانگجی کمرش را محکم گرفته بود و بالا پایین میکرد ، و ویینگ با هر بار پایین آمدن ، جیغی میکشید و ناله میکرد :
- لان جااان ... کمرم درد گرفته ، دارم اذیت میشم این خیلی عمیقه!
وانگجی ، ویینگ را کامل از روی خودش بلند کرد ،با خارج شدن دیک وانگجی ، ویینگ ناله ای از نارضایتی سر داد . وانگجی او را به بیرون وان فرستاد ، و بعد محکم از جلو به دیوار چسباند . ویینگ دستانش را به دیوار گرفت تا از افتادنش جلو گیری کند . وانگجی پشت سرش ایستاد و بدون هیچ هشداری محکم واردش شد . ویینگ ناله بلندی کرد ، لب پایینش را از درد گاز گرفت .
وانگجی ، گردن ویینگ را گرفت و سرش را به سمت خودش برگرداند و لبان اش را بوسه باران کرد . ....
.....
بعد از عشق بازیشان در حمام ، ویینگ زود در آغوش وانگجی به خواب رفت . وانگجی دستانش را دور همسرش تنگ تر کرد . همه خوشبختی اش ، خوشحالی و طراوت زندگی اش ، آرامش و آسایش اش ، همه و همه این موجود ظریف و نحیف که در آغوشش به خواب رفته بود، بود!
اگر کسی سعی میکرد ویینگ را از او بگیرد چه؟
ویینگ را بیشتر به خود فشرد، بوسه ای به موهایش زد و چشمانش را بست . غافل از اینکه از هر چیزی که بترسی ، به سرت می آید!...
....
...
روز بعد
YOU ARE READING
𝒊𝒕 𝒊𝒔 𝒏𝒆𝒗𝒆𝒓 𝒍𝒂𝒕𝒆 𝒇𝒐𝒓 𝒍𝒐𝒗𝒆🍶🔞
Fanfictionنام فیک: برای دوست داشتن هیچ وقت دیر نیست «It is never too late to love» ژانر: امگاورس، اسمات ، هیستوری ،دراما نویسنده : هنرمند کاپل : لان وانگجی و ویینگ ، وانگشیان نسخه امگاورس آنتمید #Untamed نویسنده فیکشن ییژان «#𝒔𝒆𝒙𝒚_𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆_𝒃𝒖𝒏𝒏�...