سکوت

1K 173 11
                                    

کوک/
نامجون: اوه خدای من... خداروشکر که زنده ای . کوک منو ببخش واقعا..‌‌. واقعا یه لحظه نفهمیدم چیشد که اون حرفارو... نمیخوای معرفیش کنی؟
کوک: کیم تهیونگ
نامجون: کیم نامجون هستم، دوست صمیمی جونگکوک
تهیونگ هومی گفت و حتی سرشو برنگردوند تا به چهره نامجون نگاه کنه. داشت به حرف جونگکوک فکر میکرد ؛ بار ها و بار ها، مثل یه چرخه بی تکرار!
|فلش بک|
کوک: میخوای بغلت کنم؟
تهیونگ:چی؟!
کوک: مادرم وقتی همیشه گریه میکردم ازم این سوالو میپرسید. منم در جوابش همیشه میگفتم مگه بچه دو سالم که اینو میگی؟ خلاصه که ازش عصبانی میشدم‌. ولی بعدا، وقتی از دنیا رفت و من بزرگ تر شده بودم تو اخرین نامش برام نوشته بود اگه کسیو از ته دلش غمگین دیدی بغلش کن. مهم نیست اون شخص کیه فقط اجازه نده احساس تنهایی کنه.
تهیونگ: بابت مادرت متاسفم. اما اشتباه فکر میکنی، من احساس تنهایی نمیکنم.
کوک: ادمای دلتنگ همیشه تنهان تهیونگ
تهیونگ:فکر نمیکنی خیلی مهربون شدی؟
کوک: فقط دارم واقعیتو بهت میگم. راستش وقتی از ماشین کشیدمت بیرون خوشحال بودم که زنده ای ولی این برای تو اهمیتی نداره چون داشتی یکی دیگه هم همراه خودت میکشتی
تهیونگ: من ... من معذرت...
نامجون : به هوش اومدی جونگکوک؟!
|زمان حال|
جین: هی، کی میخوای دست از این خل بازیات بر داری؟ ها؟؟
پرستار: آقای محترم لطفا اروم تر اینجا بیمارستانه
جین: بعدا باهات کار دارم.
بهش اشاره کرد و با حرص گفت: فقط زودتر خوب شو
پرستار: کیم نامجون
نامجون: بله من هستم
پرستار:دکتر با شما کار دارن
نامجون: د... دکتر؟
کوک: چیشده نامجون؟
نامجون: نمیدونم بزار الان میام
پرستار: اوه لازم نیست. دکتر خودشون اومدن.
دکتر مین: خوشحالم که هردوتون زنده اید. ضربه شدیدی به سرتون وارد شده تا یه مدت از انجام حرکات سنگین اجتناب کنین
تهیونگ: ممنون دکتر
دکتر مین: و تو ! جئون جونگکوک بودی درسته؟
کوک: بله
دکتر مین: توضیحی برای اینکه چرا یه پسر باید خودشو به عنوان یه دختر زیر تیغ جراحی ببره داری؟
سکوت،
واژه ای ترسناک میان فریاد حقیقت بود.

who are you? | تو کی هستی؟Where stories live. Discover now