من چم شده؟

1.6K 250 11
                                    

کوک/
جانم؟! این الان چی گفت؟ از من خوشش اومده؟ حالا چه غلطی کنم فقط همینم مونده بود. خواستم جوابشو بدم که یهو نامجون منو از پشت کشید و داخل مدرسه رفت.
نامجون: ببینم اونجا چه خبر بود؟
کوک: اون پسره که اونجا ایستاده یهو خورد بهم بعد یه جوری رفتار کرد انگار من مقصرم، شیطونه میگه برم بزنمش بفهمه با کی طرفه.
نامجون: هی هی آروم باش کوک، میخوای روز اولی همه بفهمن پسری؟! اون پسره هم که گفتی باباش یکی از ثروتمند ترین مردای کره هست ، همه اینجا ازش حساب میبرن . به دست و پاش نپیچ برات بد تموم میشه .
کوک: اوکی فهمیدم
نامجون: من میرم دیگه ، تو هم برو سر کلاست الاناست که شروع بشه، میبینمت.
از نامجون خداحافظی کردم و وارد کلاس شدم، همه مشغول حرف زدن با همدیگه بودن غیر از یه نفر! همون پسری که صبح دیدمش. چند نفر دورش جمع شده بودن و با دیدن من اونا هم ساکت شدن، پسره ی احمق معلوم نیست چشه فقط زل زده به من.
ته کلاس نشستم و بعد چند دقیقه استاد وارد کلاس شد.
استاد: سلام عزیزان خوشحالم که همتونو اینجا میبینم. من خانم کانگ هستم ، دبیر ریاضیتون امیدوارم سال خوبی رو در کنار هم بگذرونیم‌. خب، لطفا خودتونو معرفی کنید.
همه کسایی که داخل کلاس بودن خودشونو معرفی کردن تا اینکه نوبت به اون پسره رسید
استاد: شما نمیخوای خودتو معرفی کنی؟
تهیونگ: اصلا نیازی به معرفی کردنم هست؟ مگه کسی هست اینجا منو نشناسه!
استاد اخم کمرنگی کرد و گفت : بله لازمه
تهیونگ: کیم تهیونگ هستم و ۲۲ سالمه
یکی از ابروهاشو بالا انداخت و با طعنه گفت : لازمه بیشتر بگم
استاد : همینقدر کافیه تهیونگ، ممنونم
بعد اون پسره که ظاهرا اسمش تهیونگ بود نوبت به من رسید‌. از صندلی بلند شدم و گفتم: جئون جونگکوک هستم از سئول و اینکه ۲۰ سالمه
تهیونگ: مگه این اسم پسر نیست؟!
اینو گفت و همه زدن زیر خنده، با قیافه ای که سعی میکردم خونسرد نشونش بدم گفتم: داستانش طولانیه
تهیونگ: خب بگو میشنویم
استاد: کافیه تهیونگ، ممنونم خانم جئون بفرمایید
تهیونگ: استاد با من انقدر محترم حرف نزدید
زیر لب گفتم : شاید اگه باسن مبارکتو تکون میدادی و بلند میشدی الان بهت احترام میزاشت
انتظار نداشتم بشنوه اما یهو به سمت من برگشت و گفت : تو به جای من تکون دادی بسه
بعدش به پاهام نگاه کرد و یه پوزخند مسخره رو لباش نقش بست‌.
تهیونگ/
چرا این دختر انقدر حاضر جوابه! همه چیزش عجیبه ، اصلا نمیتونم باهاش کنار بیام. هرچند به پدرم میگم بندازتش بیرون مجبور نیستم تحملش کنم، تو همین فکرا بودم که یهو چشمم به پاهاش افتاد؛ درسته که من هر هفته با یه دخترم و همیشه در حال لاس زدنم ولی انگار دفعه اوله همچین پاهایی میبینم، سفید اما عضله ای! به اون صورت کیوت و بانی طورش نمیخوره همچین هیکلی داشته باشه. اههه تهیونگ داری چیکار میکنی رسما زل زدی به پاهاش، به خودت بیا.
کوک: دید زدنت تموم شد؟!
دامنشو روی پاهاش کشید و با چشای گردش به من نگاه کرد
تهیونگ: نه تازه داره شروع میشه
دهنشو باز کرد که چیزی بگه اما استاد شروع به درس دادن کرد. اصلا نفهمیدم کی معرفی بچه ها تموم شد
کوک: استاد؟
استاد: بگو کوک ، سوالی داری؟
کوک: راستش... آم میشه برم سرویس بهداشتی؟
استاد: برو
از کلاس بیرون رفت و منم با یه بهونه از کلاس زدم بیرون، حتی نمیدونم چرا دارم اینکارو میکنم اما مسلما هدفم دنبال کردن اون دختر نبود.
سیگارمو از جیبم دراوردم ، یه گوشه ایستادم و روشنش کردم. تو حال خودم بودم که دیدم اکیپ قبلی که باهاشون دوست بودم دارن به یکی نگاه میکنن و زیر لب باهم حرف میزنن. رد نگاهشونو که گرفتم دیدم به کوک خیره شدن. کوک هم وضعیت خوبی نداشت ! اصلا! خم شده بود تا برنامه کلاسارو نگاه کنه و دامنش از پشت بالا رفته بود ، اصلا چرا انقدر قدش بلنده؟
خواستم برم بهش بگم اما گفتم به من چه ربطی داره؟ بعد چند ثانیه راه افتاد و به سمت دستشویی رفت اون اکیپ پسرا هم دنبالش راه افتادن
خواستم برگردم داخل کلاس که صدای جیغ و داد یه نفرو از دستشویی شنیدم.
دویدم اونجا و درو که باز کردم شوکه شده بودم، همون پسرا دور کوک جمع شده بودن و اونم یه گوشه در حالی که رنگش پریده بود افتاده بود .
تهیونگ: بیرون
شوگا: مثل اینکه فراموش کردی قبلا باهامون رفیق بودی
تهیونگ: مثل اینکه فراموش کردی کی اینجا رئیسه، بزن به چاک
شوگا: اون وقت چرا؟ نکنه دوست دخترته؟
نمیدونم چرا از این حرفش عصبی شدم و خندیدم
تهیونگ: فقط برو یه نفر دیگه رو به فاک بده
شوگا: دوستان بیاین بریم
بعدش لبه کتمو مثلا درست کرد و گفت: امروز تهیونگ اعصاب نداره
بعد اینکه از دستشویی بیرون رفتن کوک بلند شد و خواست بره بیرون که دستشو گرفتم
تهیونگ: ببینم چیزیت که نشده احیانا؟
کوک : ولم کن
تهیونگ: مثلا نجاتت دادم عوضِ تشکرته؟
کوک در حالی که صداش میلرزید داد زد: من مجبورم اینجا باشم، دلم نمیخواد میفهمی؟ معلومه که نه! فقط دست از سرم بردارین.
دستشو کشید و تو یه لحظه از جلو چشمام ناپدید شد‌
تهیونگ: من فقط...
چرا اصلا بهش اهمیت دادی تهیونگ؟ چرا اینجوری شدی ؟
به جین زنگ زدم و گفتم امشب یه دخترو برام آماده کنه ، فکر کنم چون چند وقتیه کسیو به فاک ندادم داره میزنه به سرم.
عصبانی بودم اما حتی علتشم نمیدونستم

who are you? | تو کی هستی؟Onde histórias criam vida. Descubra agora