امروز دوتا پارت اپ کردم💀
با کامنت و حمایتاتون بهم انرژی بدین💙|فلش بک_ ۷ سال قبل_ ویکتور|
ویکتور: بهتره بگم چرا منو از زیر اون اوار لعنتی کشیدی بیرون وقتی میتونستی جون خواهر جونگکوک رو نجات بدی؟
تهیونگ: من با خواهر جونگکوک رابطه داشتم و اون... حامله شد. این بچه منه که میخواستی با مادرش بکشیش.
ویکتور: اینکه برادرتو بندازی زندان تعجب نداره اما چرا جونگکوک؟ چرا با اون اینکارو کردی؟
تهیونگ: متاسفم
ویکتور: اصلا دوسش داشتی؟
تهیونگ: ببین کی داره اینو میگه! خودت بار ها بهش اسیب زدی.
ویکتور: من... نه قاتل بودم نه بهش خیانت کردم. اون عاشق تو بود لعنتی!
تهیونگ: ویکتور من دارم میمیرم
ویکتور: چرندیاتو تمومش کن
تهیونگ: سورا رو به تو میسپرم ویکتور، به خاطر جونگکوک خواهش میکنم.
ویکتور : چه بلایی داره سرت میاد؟
تهیونگ: قلبم... داره از کار میفته
ویکتور: باید بگم عاقبت کسی که خیانت کرده همین میشه؟ اینکه منو تو زندان انداختی در حالی که خواهر جونگکوک زنده بود یه مسئلست. اما چرا با حرف من جونگکوک رو قربانی کردی؟ اووو بزار حدس بزنم. توی.... لعنتی.... دوسش.... نداشتی
تهیونگ: بس کن
ویکتور: جونگکوک فقط یه وسیله برای بازی کردن بود اره؟ باورم نمیشه انقدر پست شده باشی
داد زد و گفت: خودت اول ازم خواستی بندازمش زندان!
ویکتور: چون نمیخواستم پیش توی لعنتی باشه. اون مثل ما تو کثافت غرق شده بود.
تهیونگ: تو میخواستی ازادیشو بگیری و موفق هم شدی
ویکتور: اون داشت خودشو نابود میکرد. تنها راهش همین بود که ازش محافظت کنم بفهم! اصلا چرا دارم اینارو به تو میگم.
تهیونگ:سورا...
روی زمین افتاد و در حالی که به سختی نفس میکشید و سرفه میکرد گفت: نزار جونگکوک بفهمه.... تو... تو ویکتوری. از...سورا، ازش مراقبت کن.
لحظه ای بعد همه چی تموم شد، کیم تهیونگ برای همیشه تموم شد.
|زمان حال _ جئون جونگکوک|
جونگکوک: همه چیز اسون تر میشد اگه تو تهیونگ بودی، ویکتور! اون موقع میتونستم ازش انتقام بگیرم و به زندگیم فاکیم ادامه بدم.
ویکتور: از کی میدونی؟
جونگکوک: جیمین همه چیو بهم گفته. پارک جیمین میشناسیش که؟ کارش تو خراب کردن باورای دیگران مثل تو فوق العادست . ولی باید بگم خوشم نیومد درباره مرگ خواهرم دروغ گفتی و سورا...
ویکتور: پس میدونی کی خواست به زندان بری
جونگکوک: اون حقم بود. ولی تو هم نامرد بودی، هنوزم هستی ولی نه اندازه برادرت.
ویکتور: سورا...
جونگکوک: اگه نمیخوایش با خودم میبرمش. میتونم مراقبش باشم
ویکتور: من سورا رو دوست دارم. ولی دوتاییمون مجرم در حال تعقیبیم. میدونی که...
جونگکوک: یه فکری براش میکنیم
ویکتور: اولین باره مثل دوتا ادم بالغ داریم باهم صحبت میکنیم
جونگکوک: به خاطر سوراست، نه تو!
ویکتور: باشه، عصبانی نشو
جونگکوک: نیستم . فقط اینکه سعی میکنی شبیه تهیونگ باشی مسخرست.
ویکتور: ولی...
جونگکوک: اون آدمی نبود که فکر میکردم ویکتور. مثل اون رفتار نکن ، چون تو مثل اون یه لعنتی پست نبودی. ولی خواهرم... چرا اینکارو باهاش کردی؟ چرا وقتی میدونستی زندست... هوف
ویکتور: روزی که تو خونه پیداش کردم تیر خورده بود، با کمک چند تا پزشک نجاتش دادیم . خودش ازم خواست پنهانش کنم.
جونگکوک: نگفت کی بهش شلیک کرده؟
ویکتور: کاش میدونست، اما صورتشو ندیده بود.
جونگکوک: تهیونگ... بهش تجاوز کرد یا با میل خودش...
ویکتور: نمیدونم، نمیخواستمم بدونم.
به چهرش نگاه کردم که لحظه ای درهم شد و اخماش تو هم رفت.
ویکتور: معذرت میخوام، نمیخواستمم ناراحتت کنم.
جونگکوک: انقدر معذرت نخواه. فرق کردی ویکتور
ویکتور: چطور؟
جونگکوک: سورا عوضت کرده. میدونی که نمیتونم بهت اعتماد کنم درسته؟
ویکتور: میدونم
![](https://img.wattpad.com/cover/285639421-288-k18094.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
who are you? | تو کی هستی؟
Fiksi Penggemarژانر: عاشقانه/ اسمات/جنایی/درام کاپل اصلی : ویکوک کاپل فرعی : تهکوک 🔴 در حال آپ ❌ این بوک تریسام نمیباشد