دلیل

209 21 3
                                    

نامجون|
نامجون: اصلا حالش خوب نیست، اونجا زنده نمیمونه.
جین: وقتی رفتی ملاقاتش چه اتفاقی افتاد که انقدر نگرانت کرده؟
نامجون: ویکتور از لحاظ فکری کاملا بهم ریختست .
جین: بهتره کنار جونگکوک باشه
نامجون: چی؟!
جین: بهم اعتماد کن این برای جفتشون بهتره
خندیدم و از روی مبل بلند شدم تا به سمت در برم اما دستمو گرفت و متوقفم کرد.
جین: تهیونگ... باید جلوشو بگیریم . اون... تغییر کرده
نامجون: هه ، تغییر؟ اون زندگی همه رو داغون کرده. نمیبینی؟
جین: نمیخوام اتفاقی برات بیفته. باهاش درگیر نشو
نامجون: باید برم جین
سریع بیرون اومدم به سمت مقصدی که خودمم نمیدونستم کجاست به راه افتادم. کیلومتر ها دور میشدم اما... ذهنم اروم نمیگرفت. این برزخ اصلا قرار بود راه خروجی داشته باشه؟
|کیم ویکتور_ زندان سئول|
نباید میخوابیدم؛ اگه بیهوش میشدم یا خوابم میبرد دوباره اون خوابای بی سر و ته سراغم میومدن. خوابایی که ارامشو ازم گرفته بودن. جونگکوک تو سلول کناری روی تخت نشسته بود و تمام این مدت به یه نقطه نامشخص خیره شده بود. میدونستم وجودم برای اون بیشتر از هر زمان دیگه ای ازار دهندست پس یه گوشه ای نشستم تا حداقل کمتر تو دیدش باشم.
کوک: انقدر بهم زل نزن
تهیونگ: متاسفم
کوک: برای تاسف یکم دیر نیست؟
بلند شد و وقتی نزدیک میله ها رسید انگشتاشو دورشون حلقه کرد و سرشو پایین انداخت. درکش میکردم، اما نمیتونستم بهش بگم همه چی درست میشه وقتی خودم قسمت بیشترشو خراب نکرده بودم.
کوک: میخواستی نابودم کنی؟ خوردم کنی؟ میخواستی بشکنم و هیچی ازم نمونه چون تهیونگو به تو ترجیح دادم؟ خب ... موفق شدی
چشماشو بست و ادامه داد : تو یه اشتباه کردی ویکتور و هیچ وقت بخشیده نمیشی. اما من؟ حس میکنم تمام کارات برای این بود که منو از تهیونگ دور کنی. چون میدونستی چه ادم کثیفیه. تو... کسی نبودی غرورتو زیر پا بزاری و بگی عاشقتم، اونقدر قوی بودی که وقتی پست زدم بری و غرورتو خورد نکنی اما...
ویکتور: اما چی؟
با چشمایی که به خون نشسته بود بهم نگاه کرد و گفت: بهم بگو ویکتور، غیر از کشتن خواهرم دلیل دیگه هم هست که بیشتر ازت متنفر بشم؟
نیشخندی زدم و گفتم: ترجیح میدم کسیو مقصر بدونی که ازش متنفری، نه کسی که دوسش داری.
دستاشو روی میله ها کوبید و داد زد: برادرت به اندازه تو مقصره
نگهبان که متوجه جو اشفته بین ما شده بود با چند بار هشدار دادن جونگکوک رو وادار کرد تا بشینه .جوابت سوالت مشخص بود.
زیر لب بدون اینکه اون بشنوه زمزمه کردم:
دوست دارم جونگکوک
دوست دارم پس نمیزارم
از کسی که دوسش داشتی متنفر بشی
از من متنفر باش چون اینجوری مقصر دونستن من برات راحت تره
به جای اون قول بده
یه روز عاشق ادم درستش میشی.


who are you? | تو کی هستی؟Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora