تهیونگ/
نامجون: تهیونگ... تهیونگ بلند شو... تهیونگ
با سردرد بدی از خواب پریدم. اولش نمیتونستم فرق بین خواب و بیداری رو تشخیص بدم ولی زمانی که چهره نگران نامجون رو روبه روی خودم دیدم تازه فهمیدم تو دفتر خوابم برده.
نامجون: هنوزم کابوس میبینی؟ جین هو هنوز تو خواباته؟
تهیونگ: نامجون اون همسر من بود... همه چیزم بود ولی من نتونستم ازش محافظت کنم. مُرد؛ اونم به وحشیانه ترین شکل ممکن. ازشون انتقام میگیرم نامجون قسم میخورم.
نامجون: متاسفم، ولی چی انقدر پریشونت کرده این چند وقت؟ تمرکزی که داشتی کجا رفته؟ تهیونگ تو خودت نیستی
تهیونگ: خوابای عجیبی میبینم
نامجون: منظورت چیه؟
تهیونگ: خودت بهتر میدونی با جین هو تو دبیرستان آشنا شدم، ارزومون این بود افسر پلیس بشیم.ولی الان تو خوابام همه چی فرق داره... نمیدونم چجوری بهت بگم.
نامجون: جین هو دوست منم بود، برام سخته نبودنشو باور کنم. ولی تهیونگ باید زندگی کنی نمیشه اینجوری. حالا هم پاشو یه تازه وارد اومده سرگرد.
تهیونگ: نمیشه خودت بهش برسی؟
نامجون: بهتره خودت بیای ببینیش، خب اون... هیچی فقط بیا
تهیونگ: چند دقیقه دیگه ، بزار یکم قیافمو درست کنم با این فیس داغونم نمیدونم چجوری بهم گیر نمیدی
نامجون: آخ سرگرد! باز شوخیای بی مزتو شروع کردی؟
خندیدم و گفتم: باشه باشه ، برو دیگه.
نامجون: منتظرتما بیای
واقعا حوصله اینکه بیرون از دفتر برم رو نداشتم، اکثر اوقات از صبح تا نیمه شب کار میکردم و بیرون نمیومدم. همه کارمندا ، البته به جز نامجون فکر میکردن اختلال هراس اجتماعی دارم. اما من فقط حوصله آدمارو نداشتم. همین!
موهام مشکیم تو صورتم ریخته بود و دکمه های لباسم باز شده بود. باز خوبه! حداقل اونقدرا هم چروک نشده. یکم گردنمو ماساژ دادم و وقتی ظاهرم به آدمی زاد شبیه شد از دفترم خارج شدم.
همه دور کسی که حدس میزدم همون تازه واردیه که نامجون میگفت جمع شده بودن و نیششون تا بنا گوش باز بود. آیگو چقدر این مراسمای خوش آمد گویی مزخرفه.
نامجون: اوه سرگرد کیم اومدید؟ معرفی میکنم افسر جدیدمون جونگکوک.
کوک: سلام سرگرد کیم،باعث افتخاره شمارو اینجا میبینم. جئون جونگکوک هستم. تازه از بوسان به اینجا منتقل شدم قول میدم تمام تلاشمو بکنم.
تهیونگ: ج..جونگکوک؟!
حس کردم جریان خون تو بدنم یخ زد، چ...چرا؟ نه نه این فقط یه تشابه اسمی سادست. اما چرا چهرش، شبیه جین هوئه؟ چرا شبیه همون پسریه که تو خواب دیدم؟
بدون در نظر گرفتن اینکه چه کسایی اطرافمونن داد زدم: تو چه نسبتی با جین هو داری؟
شونه های از ترس بالا پرید و یه قدم عقب رفت، دهنش باز و بسته میشد اما نمیتونست حرفی بزنه. تقریبا همه به این وضع عادت کرده بودن ، کیم تهیونگ یه روانی بی احساس که هراس اجتماعی داره و همسرشو از دست داده. هه! چه چهره جذابیم واسه خودم تو ذهن بقیه درست کردم
پسری که روبه روم ایستاده بود بلاخره به حرف اومد و گفت: خواهرم بود سرگرد
نمیتونست به چشمام نگاه کنه، اما از همون فاصله تونستم قطره اشکی که از چشاش روی زمین ریخت رو ببینم. نامجون کارمندای دیگه رو با دیدن وضعیت پراکنده کرد و حالا انگار فقط ما دو نفر تو این دنیا نفس میکشیدم.
تهیونگ: اشکاتو به خاطر عوضی مثل من حروم نکن. برو سر کارت افسر جئون
بدون اینکه منتظر واکنشی از جانبش باشم ازش دور شدم و به سمت اتاقم رفتم.شخصیتای داستانمون تو واقعیت جذاب تر شدن😂
خب شاید بعد خوندن این پارت ب معنای واقعی اتصالی کنین
ولی تازه داستان اصلی داره شروع میشه😉
ESTÁS LEYENDO
who are you? | تو کی هستی؟
Fanficژانر: عاشقانه/ اسمات/جنایی/درام کاپل اصلی : ویکوک کاپل فرعی : تهکوک 🔴 در حال آپ ❌ این بوک تریسام نمیباشد