S2

320 52 3
                                    

قسمتی از فصل جدید:

با متوقف شدن بارون به سمت گل فروشی حرکت کردم. ساعت از ۸ گذشته بود و به خودم لعنتی فرستادم که چرا زودتر بیدار نشدم. با تند تر کردن قدمام از کوچه خلوتی گذشتم و حتی فراموش کرده بودم بند کفشامو ببندم.
" هی پسر! "
با صدایی که از پشت سرم شنیدم خواستم فرار کنم که دستم کشیده شد و روی زمین افتادم. اخرین باری که یه نفر اینجوری صدام زد با زخمای عمیقی که چاقو ایجاد کرده بود به خونه برگشته بودم.
" ب...ببخشید فقط میخواستم بگم بند کفشات بازه ممکنه بیفتی. حالت خوبه؟"
وقتی جوابی ندادم دستشو به طرفم گرفت که کمکم کنه بلند بشم. با نادیده گرفتنش انتظار داشتم بره اما لبخند کمرنگی زد و گفت:
" اسمم جئون تهیونگه، ببین نمیخوام اذیتت کنم، اسمت چیه؟"
شاید گفتن اسمم به اون غریبه که اتفاقی با اسم پدرم یکی بود کار عقلانی به نظر نمیرسید اما با کشیدن زبونم روی لبام گفتم : کیم جونگکوک
" اوه ! چه جالب اسمت ... خب پدرمم اسمش جونگکوکه. یعنی بود..."

who are you? | تو کی هستی؟Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt