!عوضی

1.4K 230 7
                                    

تهیونگ/
جین: به خونه خوش اومدی تهیونگ
تهیونگ: اصلا هم خوش نیومدم. ببینم کاری که گفته بودمو برام ردیف کردی؟
جین: اوه آره، دختره تا یه ساعت دیگه اینجاست. ولی...
تهیونگ: ولی چی؟
جین: کی انقدر عصبیت کرده؟
تهیونگ: هیچکس! دیگه برو منم باید یکم استراحت کنم
جین: خوددانی، اما به عنوان رفیقت که چندین ساله میشناسمت فکر نمیکنم امشبم حالت درست بشه.
تهیونگ: امشبم؟
جین: تهیونگ از بین این همه دختر که چندین ساله باهاشون تو رابطه ای حتی عاشق یکیشونم نشدی! تا کی میخوای به این رابطه های یه شبت ادامه بدی؟
تهیونگ: اونا هرزن نه بیشتر!
جین: میدونی چیه فکر میکردم تو احمقی ولی احمق اونیه که عاشق تو بشه.
جین درو کوبید و از خونه بیرون رفت. درست میگفت شاید من آدمی نیستم که بتونم کسیو دوست داشته باشم.
ساعت ۹ شب شده بود و زنگ خونه به صدا دراومد، چقدر دقیق! این هرزه ها بیشتر از من مشتاقن.
خدمتکار: قربان دختری به اسم ماریا میخواد شمارو بب...
نزاشتم حرفش تموم بشه و گفتم: بگو بیاد داخل اتاق
دختره با یه عشوه خاصی وارد اتاق شد و به طرف من اومد، روی پاهام نشست و با لحن کشداری گفت: اوپا امشب برای تو ام ، هرکاری دوست داری بکن.
نیشخندی زدم و روی تخت انداختمش ، لباسشو دراوردم و زبونمو روی پوست گردنش کشیدم
ماریا: اوممم اوپااا
دستمو به سمت شلوارش بردم تو یک ثانیه اونو از پاهاش دراوردم. با دیدم پاهاش ناخوداگاه یاد اون دختره افتادم، جئون جونگکوک.
تهیونگ: لعنتی!
ماریا: اوپاااا چی شده؟
تهیونگ: گمشو بیرون
ماریا: ام...اما من کار اشتباهی کردم؟
تهیونگ: فقط برو
ماریا با چشمایی که اشک داخلش جمع شده بود لباساشو برداشت و اتاقو ترک کرد
چه بلایی داره سرم میاد؟ امروز اون دختره سرتق به اندازه کافی رو اعصابم رفت الانم که نزاشت ... پوووف
باید یه فکری به حال خودم بکنم
با سردرد بدی از خواب بیدار شدم و لباسامو پوشیدم تا به دبیرستان برم. امروز اصلا روی مود خوبی نبودم
خدمتکار: دارید میرید قربان؟ اما صبحانه که نخوردید
تهیونگ: نمیخورم، بگو ماشینو حاضر کنن
خدمتکار: هرچی شما بگید
سوار ماشین شدم و به سمت دبیرستان رفتم، وقتی رسیدم تقریبا کلاسا داشت شروع میشد
جلوی در دبیرستان که رسیدم صدای دویدن یکیو پشت سرم شنیدم، همینکه برگشتم ببینم کیه یهو طرف جلوی پام زمین خورد.
تهیونگ: ببینم حالتون خوبه؟
کوک: نه خوب نیس...
کوک/
زانوم به معنای واقعی نابود شد، اگه صبح خواب نمیموندم الان این اتفاق نمیفتاد.
یکی بالای سرم ایستاده بود که چون من سرم پایین بود نتونستم ببینم کیه، وقتی ازم پرسید خوبی میخواستم بگم مرتیکه پخش زمین شدم به نظرت خوبم؟ اما همین که خواستم بهش یه حرفی بزنم دیدم همون عوضی دیروز بالای سرم ایستاده!
همونجور که رو زمین بودم گفتم: مثل اینکه واقعا هرجا دردسر باشه تو هم اونجایی.
تهیونگ: اووو خانم جئون نشناختمت، به هر حال زیادم مهم نیست باید زودتر برم سر کلاس.
کوک: عوضی
تهیونگ: چیزی گفتی
کوک: من با تو حرفی ندارم
تهیونگ/
خواستم برم که دیدم زمین خونیه. نکنه این برای جونگکوکه!
تهیونگ: بلند شو
کوک: نمیتونم
تهیونگ: یعنی چی؟
کوک: زانوم درد میکنه
پس حدسم درست بود، حتما زانوش اسیب دیده
کوک: میشه فقط بری؟ حس میکنم اجل معلق بالا سرم ایس...ههههههههی
یهو از روی زمین بلندش کردم و با خودم به سمت ماشین بردمش.
کوک: منو بزار زمین ! گفتم منو بزار زمین نمیشنوی؟
تهیونگ: یکم دیگه حرف بزنی نمیزارت زمین ، میندازمت زمین که به جز زانوت جای دیگتم آسیب ببینه.
بعد این حرفم تازه نگاهش به زانوش افتاد و رنگش پرید.
کوک: ای... این خونه؟
تهیونگ: نه شربت آلبالوئه، خب معلومه که خونه.وقتی میترسی لکنت میگیری؟
کوک: ن... نه
تهیونگ: مشخصه
کوک/
تهیونگ منو روی صندلی گذاشت و چند تا چیز از ماشین اورد.
تهیونگ: بیا بگیر زخمتو تمیز کن
کوک:....
تهیونگ: چرا اینجوری نگام میکنی بگیر دیگه. نکنه انتظار داری من اینکارو بکنم؟ همین الانشم بهت لطف کردم تا اینجا اوردمت همه کسایی که تو محوطه بودن داشتن چپ چپ نگام میکردن
با صدای بلندی داد زدم: فقط باید میرفتی! من ازت کمک نخواستم.
تهیونگ: اووووف بسه
از دستم پد الکلی رو گرفت و جلوم نشست تا بتونه زخممو تمیز کنه.
تهیونگ: من در هیچ حالتی اینکارو برای هیچکس نمیکنم اما واقعا رو مخمی
کوک: اخخخ میسوزه
تهیونگ: الان تموم میشه
دور زانومو باند پیچی کرد و سرشو بلند کرد تا بهم نگاه کنه.
تهیونگ: تموم شد
تا حالا انقدر بهش دقت نکرده بودم ، چشای کشیدش و پوست سفیدش واقعا زیبا بود. جوری که موهاشو بالا داده بود حتی جذاب ترشم میکرد.
وایسا ببینم کوک تو پسری! یادت رفته؟ الان داری صورت اونو برسی میکنی تازه میگی جذاااابه؟ یا مسیح.
تهیونگ: بازم که بهم زل زدی
کوک: خب... ممنون
تهیونگ: اگه ازم ممنونی باید یه کاری برام انجام بدی
کوک: شوخیت گرفته؟
تهیونگ: اصلا!
کوک: چی میخوای؟
انگشت اشارشو روی گونش گذاشت و گفت: باید اینجارو ببوسی
کوک: چییییییییی؟!

_________________________________________

دیدین چی شد؟😂 انتظار همچین درخواستیو داشتین؟😹
به نظرتون کوک قبول میکنه اینکارو بکنه؟😜
باید ببینیم!😉

who are you? | تو کی هستی؟Donde viven las historias. Descúbrelo ahora