کوک/
خودشو عقب کشید و با چهره ای که میشد رگه های عصبانیتو داخلش دید گفت: متاسفم. من نباید انقدر بهت نزدیک میشدم.تو... تو برادر جین هویی این درست نیست.
کوک: تهیونگ!
تهیونگ: افسر جئون بیا رو هدفمون تمرکز کنیم
کوک: هدفمون؟ از کی هدف مشابه داریم؟
تهیونگ: خواهرم به قتل رسیده، این نامه...
وقتی نامه رو دستم داد از خوندن محتوای داخلش شکه شده بودم.
کوک: یعنی ممکنه قاتلا یکسان باشن؟
تهیونگ: فکر میکنم فقط یه قاتل نداریم. به هر حال پیکی که این نامه رو اورده بود نتونستم پیدا کنم. مشخصه برای کسی کار میکنه که قبلا فکر همه چیو کرده.
کوک: جای تعجب نداشت
تهیونگ: تصمیم گرفتم اول از رفیقای جیسو شروع کنم، مطمئنم به یه جا میرسونتمون.
کوک: مشکلی نیست، کی میریم؟
تهیونگ: کجا؟
کوک: مگه نمیخوای بری تحقیق سرگرد کیم؟
تهیونگ: تو با من نمیای
کوک:چی ولی اخه...
تهیونگ: این یه دستوره!
کوک: قرار بود با هم کار کنیم
تهیونگ: این بارو بسپر به خودم.
وقتی دیدم نمیتونم باهاش مخالفت کنم ناچارا با وضعیت کنار اومدم. قاتل خیلی نزدیکمونه میتونم حسش کنم.
نامجون/
نامجون: امشب میای بیرون شام بخوریم؟
جین: اداره کار داریم
نامجون: یااا بیخیال
جین: نامجون رزی منتظرمه
نامجون: یه امشبو به دوست دخترت بگو با رفیقت بیرون رفتی . چی میشه؟
جین: باشه باشه فقط ساکت باش بزار کارامو تموم کنم
ساعت نزدیکای ۹ از اداره بیرون رفتیم. خیابونا تقریبا خلوت بود ، به نظر نمیرسید امشب خبری از بارون باشه. داخل رستوران رفتیم و غذاهارو سفارش دادیم که جین گفت: بیا امشبو مست کنیم
نامجون: حالت خوبه؟
جین: کاملا!
با ۵ تا شات اول کاملا مست شده بود، گونه هاش سرخ شده بودن و مشخص بود چند دقیقه دیگه بیهوش میشه
نامجون: یااا پاشو بریم
جین: ههه کجااااا تازه اومدیم . من رزی رو... به خاطر توووو پیچوندم
نامجون: مرسی فقط بلند شو
یهو از پشت میز بلند شد و به طرف من اومد ، با چشمای خمار و نیمه بازش گفت: من قرار نیست جایی برم.
چند ثانیه بعد لباشو روی لبام کوبید و دستاشو دور گردنم انداخت. مغزم قفل کرده بود، میخواستم هلش بدم تا عقب بره اما دیگه بیهوش شده بود.
تهیونگ/
ساعت ۱۲ نیمه شبو نشون میداد، گردنمو ماساژ دادم و از پشت میز بلند شدم. خواستم یه قهوه برای خودم درست کنم که صدای در توجهمو به خودش جلب کرد.
تهیونگ: بیا تو
اول فکر کردم یکی از افسرا اومده پرونده هارو تحویل بده اما با دیدن کسی که داخل اتاق ایستاده بود نفسم بند اومد.
برایان: سلام برادر!
تهیونگ: تو... تو...!
برایان: درسته خودمم وی. چرا از دیدنم انقدر شوکه شده ؟ ها ویکتور؟ بگو ببینم زندگی کردن با اسم من، با چهره من چه حسی داره؟
تهیونگ: چرا برگشتی؟
برایان: که اسممو پس بگیرم ویکتور، اسم واقعیم یعنی کیم تهیونگ! بازی تموم شد* برای اینکه فرق بین دو برادرو تجسم کنین 👇
برایان ( کیم تهیونگ اصلی)
وی ( کیم ویکتور)
● برگای خودم حقیقتا ریخته😂 ادامه فیکو در توانم نیسسست🥴
رزی
ESTÁS LEYENDO
who are you? | تو کی هستی؟
Fanficژانر: عاشقانه/ اسمات/جنایی/درام کاپل اصلی : ویکوک کاپل فرعی : تهکوک 🔴 در حال آپ ❌ این بوک تریسام نمیباشد