❌❌❌هشدار: پارت شامل صحنات اروتیک جنسی و پابلیک میباشد❌❌❌
#پارت30
در چشم برهم زدنی حالا هلن هم در حلقه ی دایرهشان نشسته بود
افراد حاضر خوش مشرب بودن و برای شناخت این دختر تازه وارد مشتاق.
شریل اولین نفر دست دوستی اش را به سمت هلن دراز کرد: من شریلم!
چشمکی زد: خوشگل ترین و سالم ترین اینا از نظر عقلی
جوز تایید کرد: خیلی مخصوصا وقتی در مقایسه با بقیه ی مریضا مقایسش میکنیم میفهمیم شریل از همشون عقل بیشتری داره
واسه همینم توی تیمارستان شنبه ها بش آزادی میدیمو دستاشو نمیبندیم
شریل ادایش را دراورد: تو خیلی بامزه ای جوزف میدونستی؟
جوزف خود را به هلن چسباند: بیخیال به اینا توجه نکن
همشون از خود راضی ان
خوبشون منم
هلن دست دراز کرد: هلن
جوزف دستش را سمت خود کشید و به طور ناگهانی لبش را بوسید: خوشبختم
جوزف!
صدای همه بلند شد که نامش را میگفتند
هلن شوکه شده عقب کشیدو مسخره خندید: خدای من
دارسیا با عصایش ضربه ای به ران پای جوزف زد: این عادت زشتشو هنوز نتونستم ازش بکنم
شریل خندید و به هلن متعجب گفت: ولش کن سخت نگیر
عادتشه با هرکی آشنا میشه اینکارو بکنه
سرشو به هلن نزدیک کردو هیجان زده گفت: وقتی اینکارو با دیان کرد با سه تا شکستگی تا یه مدت سر میکرد
چشمان هلن ازین گشاد تر نمیشدند، با وحشت به دیان نگاه کردو سپس دوباره نگاهی به چثه ی جوزف انداخت: فکر کنم زورش زیاد باشه
جان برخلاف جوزف خیلی آروم عادی با او دست داد: جان
با تاسف گفت: داداش این
با نگاهی به جوزف دوباره گفت: این کم عقل
جوزف به شانهاش زد: باشه دیگه
تا یه دختر میبینی داداشتو فراموش کن
هلن خندید و خوشبختمی گفت
و با دیدن دارسیا که سعی داشت خم شود خودش بلند شد و دست داد
دارسیا از همه ی دوستانی که تازه با انها اشنا شده بود مرموز تر میزد دارسیا خونسرد کنار گوش هلن گفت: امیدوارم از دست جوزف ناراحت نشده باشی
هنوز در تلاشم با روش های خاص خودم جلوی اینکارشو بگیرم
هلن از تحکم کلام و نحوه ی صحبت دارسیا خیلی خوشش میامد
البته کمی باعث اضطرابش میشد و سعی میکرد ارتباط چشمی مستقیم نداشته باشد
بودن در جمع دوستان دیان حالو هوایش را به کلی تغییر داده بود
نگاهش به دیان کشیده شد؛ با دیدن اینکه کنار تخت با ارزشش است خندیدو روبه شریل که از همه بیشتر با او احساس راحتی میکرد گفت: داشتین چیکار میکردین قبل بیدار شدنم؟
جان بجای شریل برگه های داستان را دست هلن داد: داشتیم اینارو میخوندیم
سنگینی نگاه ترحم انگیز جان باعث شد هلن حس کند آنها از جریانات میان او و خیانت بزرگ گلایل به او خبر دارند و باعث شد با ناامیدی به دیان نگاه کند
برگه ها را با دلخوری گرفتو اخم کرد: اها
دیان با جستی خود را کنار هلن نشاند: اوه بچه ها احتمالا نگفتم بتون
ولی هلن از طرفدارای پرو پاقرصمه
سپس با شیطنت به هلن چشمک زد: مگه نه؟
هلن اشاره اش را به رمان شرم اورش فهمید و از خجالت سرخ شد سپس با یاداوری کارش اخم کرد: نه!
جوزف زیر خنده زد و محکم بر شانه ی دیان کوبید: دیان صفر تازه وارد یک
هلن پشت چشمی نازک کرد: هلن هستم
دیان که مشخصا از کار هلن ناراضی بود به او زل زد
سپس با صدای بلند تری روبه بقیه تقریبا داد زد: نمیخواین بخونین بقیشو؟
درست در یک میلیمتری صورت هلن
هلن عقب کشید و دیان به مراتبش جلو تر امد: چیشده؟
هلن پایین را نگاه میکرد حس میکرد بقیه با وجود مشغول خواندن بودن تماما حواسشان به آن دونفر است: چی چیشده؟
دیان ریز بین شد و انگشتش را در لپ هلن فشرد: خراب شدی
باید الان سرخ میشدی که
هلن جلوی خنده اش را گرفتو سعی کرد اخمش را حفظ کند: تو بشون گفتی؟
چهره ی دیان دست کمی از علامت سئوال نداشت: چیو؟
هلن سعی کرد از بقیه کمی فاصله بگیرد: منو گلایل رو
دیان هم ایستاد: چیزی از جزئیات نگفتم ولی مجبور شدم با توجه به وضع سئوال برانگیزت توی خونم بگم که یکی از دوستامی که تازگی جدایی بدی رو تجربه کرده
اخم کرده و محکم روبه هلن گفت: اونقدر احمق نیستم که ندونم چی رو کجا باید بگم و چی رو نمیتونم بگم!
روی هلن خم شد: اگه باهات بخاطر شرایطت مهربونمو شوخی میکنم بهتره هوا برت نداره که منو بازخواست کنیو بخوای از دستم دلخور شی
هلن از دیان جدی میترسید، وقتی دیان شوخی میکرد اورا از ته دل میخنداند و وقتی جدی میشد هلن را بدجوری پشیمان میکرد
ضعیف گفت: ببخشید، فقط...
فقط خوشم نمیاد بقیه با ترحم بم زل بزنن
دیان به سمت دوستانش رفت: تکرار نکن
هلن هم پشت سرش دوباره به جمع پیوست
و با ندیدن شریل سر بلند کردو با وضعیت عجیبی روبه رو شد

YOU ARE READING
Fingers
Romanceدستش را خشن میان شیار کصش کشید: لذتی نبردی؟ میان پایش هنوز مرطوب بود چوچولش را فشرد و خیره ی چهره ی جمع شده از درد هلن شد: میخواستی نجات پیدا کنی؟ نمیخواست خودش که میدانست نمیخواست به نفس نفس افتاد: نه لبخند زد: دختر هورنیه من لبانش را به دندان کشید...