بازی میخوای؟

552 32 5
                                    

#پارت77

با استرس به خود در آینه نگاه میکرد
دیان گفته بود برای وقتی که بر میگردد آماده ی بازی باشد
اما دقیقا مطمئن نبود چطور آماده به بازی باشد
باید لباس میپوشید؟
آرایش غلیظ یا ملایم
اصلا مطمئن نبود
با صدای باز شدن در هول شده از جلوی آینه کنار در رفت
سرپایین انداخته بود و سعی میکرد خود را آماده نشان دهد
هیجان داشت؟ خیلی زیاد
با صدای دیان سرش را بلند کرد: کیتن واینستا اونجا
بجنب بیا کمکم
کلی بوم نقاشی و پایه ی بوم در دستانش بود: بقیشون پشت دره
بیار تو
چشمی گفتو متعجب مشغول آوردن پایه ها شد
اخم کرد؛ مگر قرار نبود بازی کنند؟
لب پرچیده پایه هارا داخل اورد؛ یعنی دیان میخواست نقاشی بکشد؟
دیان نفسش ک بالا امد صدایش کرد: چرا چوب خشک ایستادی؟
با دیدن صورت هلن دقیق شد: آرایش کردی؟
خجالت زده گفت: اخه نمیدونستم چطوری باید اماده شم
دست روی گونش کشید: اونم درست میکنیم
سپس جعبه ای چوبی از داخل جیبش دراورد: سعی کردم یه چیزی انتخاب کنم ک بتونی همه جا استفادش کنی
دوست ندارم همه فک کنن خیلی بی صاحبی یا ازون طرف یه زیرخوابی واسم
نگاهی به هلن کرد: متوجهی که؟
کنجکاو شده گفت: اره
لبانش بین دو انگشت شصت و اشاره ی دیان اسیر شد: اره نداریم
از داخل جعبه تسمه ی قهوه ای رنگ باریکی را دراورد: نمیخوام از گردنت جداش کنی
با چشمان درشت خیره اش شد: این چیه؟
دیان پشت سرش قرار گرفت و بند چرمی را دور گردنش بست: بش میگن قلاده
محکمش کرد و قفل کوچکی مثل قفل یک قلک به آن وصل کرد: ولی من تاحالا تدیدم شریل ازینا داشته باشه
یا حتی جوزف
دیان گردنش را بوسید: هرکسی رابطش فرق میکنه
هلن حس عجیبی داشت، دست روی بند چرمی کشید: نگران نباش
خیلی محکمش نکردم ک اذیت بشی
دور او چرخید: یکی از کارایی ک باید موقع آماده شدن بکنی چک کردن اینه
توی چشمانش خیره شد: که همیشه سرجاش باشه
باشه ای زمزمه کرد
دیان از پشت به او چسبید و سینه هایش را در دست گرفت: کار دوم حتما با لباس زیرتی وقتی میگم آماده شو
از او جدا و هلن را با قلب تپنده اش تنها گذاشت
مشغول گذاشتن وسایلش شد: این بومای قدیمیمه
اوردم که یه نمایش کوچیک برای بچه ها بزارم
نظرت چیه؟
میخواست با او این گونه بازی کند؟
هلن لبخند زد؛ اوهم بازی بلد بود
لباس هایش را دراورد و کش سرش را باز کرد: عالیه
دست در موهایش کشید و با استرس کمی نزدیکش شد: پس اینطوری آماده شم؟
نگاهی به او انداخت: اره دقیقا
سینه های زیادی سفید هلن مشخصا نیاز به چند جای کبودی داشت
دیان باز هم بیخیال پایه ی بومش را محکم کرد
هلن از درون حرص میخورد اما نشان نداد
جلوی پایه قرار گرفت به طوری که سر دیان ک مشغول محکم کردن آن بود دقیقا میان سینه هایش قرار گرفت: خب؟ من آمادم
میتونیم بازیو شروع کنیم
دیان خندید؛ هلن شیطان شده بود
دست درون کیسه ی وسایلش برد:بازی میخوای؟
مشکلی نیست!
قبل از آنکه هلن به خودش بیاید اورا به سه پایه فشرد و دستانش را پشت سرش کشید: آه دیاان!
مچ دستانش از پشت به سه پایه بسته شدند: اروم باش بیب
تو خودت بازی خواستی
هلن متعجب گفت: ولی من...
گگ قرمز رنگ درون دهانش فشرده شد: بازی یا تنبیه که شروع میشه تو دیگه حرف نمیزنی

FingersTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang