زود تموم میشه!

688 26 8
                                    


#پارت62

اِریس برای بار سوم نامش را فریاد کشید و لوسی بی نوا پشت چهارچوب میلرزید
از بیرون‌ رفتن پیش آن شیطان زنده میترسید، شنیده بود اخرین بار چه بلایی سر اسلیو ها و حتی توما اورده بود
همیشه فکر میکرد توما حداقل برای زنده ماندن اسلیو هایش جلوی اِریس را میگیرد اما انگار اِریس اوراهم به زنجیر کشیده بود
صدای فریاد دوباره بلند شد: لوسییی؟!!!
اکه همین الان اون پاهای بی مصرفتو تکون ندی گمشی اینجا مجبور میشم خودم بیام اون پشت!
به سکسه افتاد از ترس
هیچوقت تا کنون در این شرایط نبود
به خاطر اینکه همیشه با نیک بود که یکی از مستر های موسسه بود هیچوقت چنین رفتاری با او نمیشد
البته این مال قبل از آن بود که نیک و لوسی در منگنه قرار بگیرند
عرق سرد کرده بود و لباسی که تنش بود از شدت باز بودن و نازک بودن کمکی به او نمیکرد
چشم بست و با هق هق خفه ای ارام ارام روی سکو شروع به راه رفتن کرد
نیک حال بدتری داشت، سرش را پایین انداخته بود و دستانش مشت بود
صدای همهمه ی حاضران از ورود لوسی بلند شد و نیک به سختی خود را کنترل میکرد
اِریس و توما تنها کسانی بودند که از این شرایط لذت میبردند
لوسی بی نوا در لباس سفید خزدار که سینه هایش را سخاوتمندانه نشان میداد و لباس زیرش هم به خوبی کونش را نمایش میداد وارد شد
روی سرش تل سفیدی گذاشته بودند که مثل گربه ها دو گوش سفید داشت
اِریس به او تشر زد: چهاردستو پا احمق!
اینجوری میخوای به بقیه نشون بدی چجوری باید توی جشن رفتار کنن؟
خبیث سمت نیک برگشت: نیک؟!
نگو که یادش ندادی یه حیوون چطوری باید راه بره!
صورت نیک سرخ شده بود و رگ های گردن و صورتش به شدت بیرون زده بود
توما هم به این بازی پیوست: اوه من مطمئنم نیک همه چیو یادش داده
شاید باید بزاریم خودش بیاد به لوسی بگه
شلاق تک رشته را به دستش داد: مگه نه نیک؟
تمام ساب های موسسه و دام ها در سالن بزرگ که در وسط آن راهروی نمایش وجود داشت جمع بودند
بعضی با تفریح، بعضی بیخیال و بعضی با شهوت نگاه میکردند
قرار بود لوسی بر خلاف میل درونی اش نشان بدهد یک ساب چگونه باید در جشن رفتار کند و جوری راه برود ‌که برایش خریدار پیدا شود
اِریس که از مکث های لوسی خسته شده بود با قلاده ای به سمتش رفت: من نمیفهمم تو چرا انقد مقاومت میکنی
مگه خودت همینجوری جنده بازی درنیاوردی تا نیک خریدت؟
یادت رفته؟ توهم یکی بودی مثل همینا که انقد توی خراب بازی استاد بودی که نیک لطف کردو خریدت غیر اینه؟
روبه نیک نگاه کرد که با شلاق تک رشته ای خشک شده ایستاده بود: نیک غیر از اینه؟
توما کنار نیک حرف میزد: بجنب نیک نمیخوای که انجل کوچولو اسیبی ببینه
میخوای؟
نیک اورا میکشت!
مطمئن بود که اورا میکشت!
دست روی عزیز ترین هایش گذاشته بود و نیک در ذهن تکرار میکرد که اورا تکه تکه میکند و اعضای بدنش را در جشن خودش میفروشد!
فکش قفل کرده بود و تنها چیزی که میدید چشمان اشکی عروسکش در بین جمعیت هیزی بود که با شهوت بدنش را نگاه میکردند
التماس را از نگاه لوسی میخواند
لوسی از او میخواست کار اشتباهی نکند، میدانست توما و اِریس خطرناک تر از آنی هستند که بتواند سر فرشته کوچولویش ریسک کند
بغضی که از دیدن لوسی در آن حالت و ناتوانی برای نجاتش را داشت فرو برد و با شلاق به سمتش رفت
قلاده رو از دست اِریس کشید: خودم میبندم!
اِریس معترض شد: هی!
نیک با چشمان وحشی و به خون افتاده و ابرووان گره خورده در هم نگاهش کرد: تو بازی میخوای؟
بت بازی میدیم!
ولی مواظب باش چقد داری به من سوزن میزنی اِریس
مواظب باش که پشیمون نشی!
اِریس ریشخند زد و عقب کشید
نیک سرش را در گردن لوسی برد و بویش را نفس کشید: هیشش گریه نکن لوسی اروم بگیر
منو ببین؟
فکر کن تو اتاق بازیه خودمونیم
هیچکس اینجا نیست هوم؟
اروم بگیر کوچولوی من قول میدم زود تموم شه!

FingersOù les histoires vivent. Découvrez maintenant