#پارت21
دستبند های گلایل باز شد و با استرس از روی تخت بلند شد
هنوز بدنش سست بود و حال خوبی نداشت اما به سرعت لباس زیر هلن را از دهانش دراورد و کتش را از روی چشمش به کنار انداخت
کنار پای اِریس زانو زد: اِریس؟
نکن!
اِریس پوزخندی زد: نمیدونی فایده نداره؟
گلایل بدن لختش را به پای اِریس چسباند: اِریس میفهمه!
مگه نگفتی نفهمه ها؟ خودت مگه نگفتی هنوز زوده؟
اِریس روی زانواش خم شد: اره هنوز زوده
باید بیشتر بدوشیمش
گلایل که حس کرد شاید اِریس کمی نرم شده باشد چانهاش را روی ران پایش گذاشت: اِریس نکنیم
باشه؟
همینجوریش هم داریم بد بلایی سرش میاریم!
اِریس خندید: ارضا شدی باز یاد عذاب وجدانت افتادی؟
کی بود از هیجان ارضا شدن روی تخت هلن اونجوری بدنشو تاب میداد؟
گلایل اخم کرد: اینکه ما از این کار لذت میبریم دلیل نمیشه درست باشه
اِریس روی تخت دراز کشید: کفشامو درار بیا سرجات
گلایل بوت های مشکیاش را از پایش دراورد
پاهایش را در دست فشرد و حرفش را مزه کرد: اِریس نمیخوایم تمومش کنیم؟
یاد اشک های هلن افتاد: خیلی وقته داریم باش بازی میکنیم
اِریس دست روی چشمانش گذاشت: من میخواستم همون موقع که گفتم بیای مارسی تمومش کنیم فکر نمیکردم اون احمقم به خاطرت از خانوادش بگذره
گلایل کنارش دراز کشید: نمیخوایم تموم کنیم؟
به اندازه ی کافی تاخالا ازش کشیدیم
اِریس دست دورش انداخت و اورا در آغوش کشید: میدونی من بخاطر اون دختر احمق و پدربزرگ مغرورش چقدر از تو دور موندم؟
بیشتر از اینا باید ازش سود ببریم
اون کفتار پیر هنوز توی حسابش پول میریزه؟
گلایل نفسی در گردنش کشید: اره ماهیانه ده هزار یورو به حسابش واریز میشه
اِریس اورا بیشتر ب خود فشرد: خوبه
خودش که جیزی نمیدونه؟
گلایل گفت: نه وقتی میخواستیم بیایم مارسی بهش گفتم خانوادت تورو طرد کردن بهتره یه حساب دیگه باز کنی و تمام کارتاتو ببری
اونم کارتشو داد دست من که اینکارو براش کنم
همونطوری ک میخواستم!
اِریس حس میکرد گلایل ناراحته: هی ماکه بارها اینکارو کردیم
اینبار چه فرقی داره؟
فقط شانسمون زده یه دختر پولدار به تورمون خورده که میتونیم ازش استفاده کنیم
گلایل به تاج تخت تکیه زد: از پدربزرگش میترسم
میدونی که برای نوهاش هرکاری میکنه
اِریس به دنبال سیگار کشو های کنار تخت را میگشت: واسه همینم هست ک تو باهاش بهم نمیزنی
تا وقتی که خودش خسته شه و بهش بی توجهی کنی ماهم به راحتی میتونیم پول بکشیم ازش
میدونی که برادرم هنوز مریضه و من نمیتونم رهاش کنم!
غرولند کرد: این تو سیگار پیدا نمیشه؟
گلایل پتو را روی بدن لختش کشید: نه هلن سیگار نمیکشه
در فکر فرو رفته بود
سالها بود که از هلن سواستفاده میکردند
او اِریس را از وقتی یادش میامد میشناخت
هردو از طبقات پایین جامعه و بدون خانواده ی حسابی بودند
طول کشید تا یاد گرفتند حق این دنیا گرفتنیاست و اگر میخواهند زنده بمانند باید تن به هرکاری بدهند
اولین بار اِریس بود که با پسری از خانواده ی دوفن اشنا شد و به زودی دریافت با اغوا کردنش میتواند جواهرات گرانبها و مبالغ بالای پول بگیرد
به زودی هردو فهمیدند که با اینکار هم اِریس میتواند خرج خانواده ی مریضش را بدهد هم گلایل میتواند به زندگیای که حق خود میدانست برسد
زندگی اشرافی!
البته که کم کم با در میان امدن علاقه های جنسی نامتعارفشان بازی آن دو چیزی بیشتر از تنها راهی برای درآمد شده بود
اکنون هردو از تحقیر کردن و رابطه داشتن در خانه ی فردی که ب او خیانت میکردند لذت میبردند
و تصمیم گرفته بودند بازی هایشان را گسترده تر کنند
با پول برای خود اسمو رسم درست میکردند و در بین خاندان های اشرافی تلاششان را برای اشنا شدن با دختر ها و پسر ها میکردند
هلن لقمه ی چربو نرم آن دو بود
بازی نهایی شان
کسی که بخاطر روابط قوی خانوادگیاش گلایل و اِریس به دوری از هم رضایت دادند و از صدقه سری هلن اِریس در خانه ی بزرگ در منطقه ی خوب مارسی زندگی میکرد و حتی برای مادر بیمارش پرستار گرفته و برادرش را در بهترین بیمارستان های مارسی درمان میکند
گلایل هم کافی بود روی خوش ب هلن نشان بدهد تا گردن آویز های جواهر نشان جعبه به جعبه برایش خریداری شوند
اما مشکلی بود
ادموند!
ادموند خیلی وقت بود که میدانست گلایل چجور ادمیست
نامش را تحقیق کرده بود و میدانست نامش را جعل کرده
اما گلایل آنقدر پیش هلن گریه کرد تا او دروغ هایش را باور کرد و مقابل پدربزرگش ایستاد
اکنون....
اکنون همه چی پیچیده شده بود
هیچکدامشان فکر نمیکردند هلن آنقدری دلبسته شود که به مارسی بیاید
ولی اِریس طبق حریص بودنش هیچوقت از پول بدش نمی امد و میخواست تا جایی ک میتواند از این صندوق گنج متحرک استفاده کند
حریص بودنش صفتی بود که حتی گلایل هم می ترساند
باعث میشد فکر کند اِریس برای چیز هایی ک میخواهد ممکن است تا کجا پیش برود؟ووت یادتون نره😔💜

STAI LEGGENDO
Fingers
Storie d'amoreدستش را خشن میان شیار کصش کشید: لذتی نبردی؟ میان پایش هنوز مرطوب بود چوچولش را فشرد و خیره ی چهره ی جمع شده از درد هلن شد: میخواستی نجات پیدا کنی؟ نمیخواست خودش که میدانست نمیخواست به نفس نفس افتاد: نه لبخند زد: دختر هورنیه من لبانش را به دندان کشید...