میخوام بمیری

640 49 5
                                    

❌❌این پارت شامل صحنات خشن هستش اگه اذیت میشید نخونید❌❌

#پارت22

گلایل تمام تلاشش را کرد تا بتواند اِریس را پشیمان کند: اِریس؟
مثل قبلا فقط خودمون دوتا
تمومش کنیم بریم همون زندگی‌ای که آرزوشو داشتیم بکنیم هوم؟
اِریس به شانه ی گلایل فشاری وارد کرد: میریم اون زندگی رویاییمونو میکنیم
گلایل امیدوار شد: میتونیم دور دنیارو باهم بگردیم!
دیگه دور نشیم از هم
اِریس اخم کرد: من میخوام بعد از تموم شدن جریان این دختره برم پیش توما!
توهم باهام میای!
چشمانش گشاد شد: چی میگی تو؟
از آغوشش خود را بیرون کشید: تو گفتی خوشت نمیاد از اون کار
اِریس به تاج تخت تکیه زد و اخم کرد: حالا تصمیم گرفتم خوشم بیاد
تو مشکلی داری؟
دنیای گلایل به آنی روی سرش خراب شد: خودت میدونی اونا چجورین خودت میدونی به چه چیزای علاقه دارن
توی لعنتی میدونی چیکار میکنن و باز میخوای بری با اونا؟
اِریس ایستاد
قدش از گلایل بلند تر بود: توهم میدونی من چجوریم!
روی تخته ی سینه‌ی خود زد: توهم میدونی من!
من به چه چیزای علاقه دارم
صدایش بالا گرفت: توهم خوب میدونی منه لعنتی مثل اونام و باز هم تصمیم گرفتی باهام بمونی!
گلایل پوزخند زد: چاره ای هم داشتم؟
اشک در چشمانش نشسته بود: من اگه میخواستم برم میتونستم؟
تو خودخواهی اِریس
هیچوقت!
هیچوقت جرئت نکن به من بگی من توی رابطمون اختیار و حق تصمیم گیری داشتم چون خوب میدونی نداشتم!
بعد از زدن حرف هایش بلافاصله پشیمان شد
دست هایش را روی دهانش فشرد
چه گفت؟
خیلی دیر بود برای پس گرفتن حرف هایش؟
اِریس دیگر خونسرد نبود، در چشمانش شعله های عصبانیت را میدید
دست هایش دور گردن گلایل حلقه شد پوزخند زد: تو...
خنده هایش عصبی شد: توی احمق!
گلایل ترسیده بود، قلبش مثل گنجشک میتپید
تند و سریع!
اِریس سرش را کنار گوشش برد و مثل مار نیشش را روی گونه‌اش کشید
زیر لب نامش را تکرار میکرد: گلایل گلایل احمق من
بیچاره و خنگ!
گلایل چشمانش را لز ترس روی هم فشرد
حتی تلاشی هم برای رهایی خودش نمیکرد
چون میدانست فایده ای ندارد
اِریس دیگر کنترلی روی خود نداشت
سر گلایل را به دیوار پشتش کوبید
سرش هنوز خون نمی امد
دوباره محکم تر به دیوار کوبیدش
گلایل جیغ میکشید و تقلا میکرد
اِریس خندید: هنوزم فک میکنی میتونی فرار کنی؟
دوباره به دیوار کوبیده شد؛ درد در سرش پیچیده بود و تیر میکشید
چشمانش سیاهی میرفت و با تمام وجود می‌ترسید ک بمیرد
اِریس با انگشت شصت گونه اش را نوازش کرد و سپس دوباره سرش را به دیوار کوبید
هنوز این موش نمک نشناس زنده بود و تقلا میکرد
جانش برایش زیادی شیرین بود
گردنش را جلو کشید: گلایل؟ عشقم؟
میخوام بمیری!
دستانش را دور گردنش حلقه کرد
گلایل وحشت کرده بود رعشه به بدن لختش افتاده بود: اِر...اِریس تور...توروخدا
زندگی جلوی چشمانش سو میباخت و نفسش بالا نمی‌امد
خیز برداشت تا برای بار آخر سرش را به دیوار بکوبد و از شرش راحت شود: حرف آخری نداری؟
اشک از چشمان گلایل پایین ریخت و خود را خیس کرد
اِریس میخندید و همچون دیوانه میماند
تردیدی در کارش نداشت که صدای جیغی متوقفش کرد
درست قبل از آنکه خون سر گلایل دیوار را رنگین کند: اینجا چخبره؟؟؟؟!!!!

ووت و کامنت یادتون نره قشنگا💜

FingersOù les histoires vivent. Découvrez maintenant