جنون

649 41 5
                                        


❌❌❌هشدار: پارت شامل صحنات خشن بی دی اس امی و پابلیک می‌باشد.❌❌❌

#پارت46

شلاق چرمش را بالا برد و محکم بر تن دخترک فرود آورد: میشنوم؟!
دخترک بی‌نوا لرزی کردو ناله‌اش بلند شد
نفس های همه توی سینه حبس شده بود و کسی جرئت نمیکرد کوچک ترین چیزی بگوید
اِریس روبه روی دخترک سرو ته ایستاد که روی صحنه ی بزرگ آویزان بود: نمیخوای واسه تماشاچیات توضیح بدی چرا اینجایی؟
دختر بیچاره با دهان بسته صداهای نامفهومی از خود در میاورد اما کسی متوجه حرفش نمیشد
اِریس دقیق به اندازه ی یک متر از او فاصله گرفت و شلاقش را بر کمرش فرود آورد: عیبی نداره خودم میگم
سپس همانطور که نوک سینه ی دومین دختر آویزان شده را در دست میفشرد بلند گفت: این بی خاصیتایی که اینجا میبینین امروز صبح واسه اولین کلاسا احساس کردن لازم نیست سر موقع حاضر بشن
ضربه ی بعدی!
اِریس با هربار صدای شلاق آرام تر میشد
و با دیدن ترس تمام ساب هایی که روی زمین نشسته بودند و خیره ی صحنه بودن روحش ارضا میشد
رو کرد به دختر وسطی: براشون بشمر جنده کوچولو
هر یباری که نشمری به جاش یه ساعت میشونمت روی اون ماشین فاک خوشگل تا به دوستات یاد بدی گاییده شدن چطوریه!
دختر وسطی ک اتفاقا کم سن ترین بود در حالت آویزان و ترسیده تقریبا حال روبه موتی داشت و از گریه میلرزید
اِریس وحشتناک بود!
باورش نمیشد بخاطر چند دقیقه تاخیر در چنین حالتی باشد
هرچند کسی نمیدانست اِریس به چه علت امروز دیوانه تر از روز های دیگر بود
شلاق چندبار بالا رفت و نوبتی روی تن دختر سمت راست و سمت چپش میخورد
صدای شکافته شدن هوا باعث میشد نتواند تمرکز کند اما ترس اورا به حالت رقت انگیزی انداخته بود که با وجود گگ بال قرمز در دهانش با تمام وجود فریاد میزد و میشمرد
اریس هراز چندگاهی تابی به زنجیری که از ان اویزان بود میداد و ترسش را چند برابر میکرد
به سختی سرش را چرخاند و میدید که دو دختر کنارش به سختی حتی چشمانشان باز است و گریه‌اش شدت گرفت
تقریبا نزدیک پنجاه ضربه شمرده بود و خون سرازیر شده از کمر و باسن آنها را میدید
کف صحنه را خیس میکرد
شلاق را کنار انداخت: سیو چهار سیو هفت! بیاین بالا ببینم
پسران جوانی که نامشان اکنون سیو چهار و سیو هفت بود به سرعت بالا رفتند و روبه روی اِریس زانو زدن: پسرای خوب!
هر سه تاشونو بیارید پایین، بازی اینجوری هیجان نداره
تصویری نشانشان داد و تاکید کرد برای بازی بعدی آن سه را این گونه اماده کنند
از پله های صحنه پایین امد و خیره به تمام ساب های جذابی شد که روی زمین با حالت زاری نشسته بودند
کنار شماره ی پنج زانو زد؛ برتی حدودا بیستو پنج ساله که البته به خواست اِریس اورا این گونه آورده بودند
روی دوزانو به صورت بانداژ شده و با چشمانی ک اکنون خمار شده بودند
دستانش از پشت بهم متصل بود و طناب هایی که به موهایش وصل بود از پشت به انگشتان پایش میرسید و اورا مجبور میکرد سرش را بالا و صاف نگه دارد: اخی حیوون فتیش خونم چطوره؟
با خباثت دستش را روی تن لختش میچرخاند: نکنه از دیدن اون سه تا احمق به این حال افتادی؟
با حس خیسی بین پایش خندید: اره ک افتادی
دختر اخم هایش حسابی در هم بود و با گستاخی خیره ی اِریس بود
حیوان سرکش!
سیلی محکم اِریس بر صورتش باعث شد بخاطر حالتی که داشت تعادلش را از دست بدهد و روی بازو بیوفتد
که بخاطر کشیده شدن بانداژ هایش ناله ای سر داد
کفش اریس روی صورتش نشست که حالا از زیر کفشش صدای نفس های عمیقو عصبانی‌اش می امد
تمام حضار حالا مشتاق به ان دو نگاه میکردند
و آه اِریسی که هیچ چیز بیشتر از تماشاچی داشتن اورا به هیجان نمی‌اورد
کفشش را بیشتر فشار داد: این حیوون احمق نظرش چیه بخاطر سیلیم ازم تشکر کنه؟
پاسخش غرش وحشی بود ک باعث شد لبخند بزند: باشه از راه مورد علاقه ی من میریم
از پشت شلوار چسب لاتکسش شوکر دستی اش را دراورد و روبه نزدیک ترین پسر گفت: با اروم ترین سرعتی که میتونی بشمر برام
میخوام ببینم سگ خوشگلم چقدر طول میکشه تا بمیره
پایش را برداشت
خم شد و شوکر روی بازوی او قرار گرفت
شش شماره و دخترک احساس میکرد از بینی‌اش دود خارج میشود
نمیتوانست تکان بخورد
اِریس لبانش را جمع کرد: نچ خوشم نیومد
شوکر به سمت نوک سینه های سیخ شده رفت و اورا حسابی از چا پراند
اشک در چشمانش جمع شد؛ دردش فوق العاده وحشتناک بود
اما هنوز هم با اخم سعی در حفظ کردن چهر‌اش داشت
انگار جان از بدنش میرفتو برمیگشت
اما هنوز هم حاضر به تسلیم شدن نبود بلکه با چشمان تخس و عصبی اش خیره ی اِریس شد
اِریس از تحملش خوشش می‌امد: دختره ی احمق
بی پروا شوکر را به سمت بین پایش برد و نفس همه دوباره حبس شد
اینبار از درد روی زمین میلولید اما اِریس حاضر ب بیخیال شدن نبود
خشمو سادیسم ترکیبی ک اورا دیوانه میساخت بیشتر جلوه میکرد
روکرد ب پسر بغل دستیش: بیا اینجا ببینم
با جلو اومدنش شوکر را به دستش داد: انقد نگه دار تا بمیره
عقب گرد کردو بی توجه ب چهر‌ه‌ترسیده اش  دور شد

ووت و کامنت فراموشتون نشه💜

FingersWo Geschichten leben. Entdecke jetzt